زیبا ترین رویا
زیبا ترین رویا
ــــــــــــــــــــــــــــــــ P13
گفت: چرا گریه میکنی.... من اینجا پیشتم... قول میدم دیگه هیچوقت اذیتت نکنم.
با سر تائید کردم اونم وقتی مطمئن شد که دیگه گریه نمیکنم منو از بغلش دراورد و نشست روی صندلی پهلوی تختم و ازم پرسید: حالت بهتره
گفتم: اره خوبم گفت: فردا صبح مرخص میشی فقط یه امشبو تحمل کن گفتم: اهم
جونگ کوک: اها راستی وقتی داشتم میاوردمت بیمارستان مامانت دو بار زنگ زد بهت
میراندا: خب تو جواب دادی(با استرس)
جونگ کوک: نه
میراندا: حتما الان میخواد بگه که چرا نیومدم
جونگ کوک: بگو ماشین دوستم خراب شده فردا حرکت میکنیم
میراندا: خب میگه با تاکسی بیا
جونگ کوک: تو هم بگو خونش بیرون از شهره یه جای روستا ماننده تاکسی نیست
میراندا: اینم از هیچی بهتره
جونگ کوک شماره مامانم رو گرفت و گوشیشو داد بهم
میراندا: الو مامان سلام
مامانش: سلام و زهره مار.... کجایییی(عاشق مامانشم🤣)
میراندا: خونه دوستم
مامانش: مگه نگفتم بیا پس چرا موندی
میراندا: خب ماشین دوستم خراب شدع
مامانش: خب با تاکسی بیا
میراندا: نمیشه. خونشون تو یه روستاست تاکسی نیست.... بهم گفت امشبو اینجا بمونم تا فردا خودش میرسونتم
مامانش: تو الان دو روزه نرفتی سر کار امروز دوستات اومده بودن اینجا پرسیدن که چرا نمیای گفتم که حالش بده اوناهم رفتن
میراندا: حالا عیبی نداره خودم بعدن باهاشون صحبت میکنم (با ناراحتی)
مامانش: پس فردا صبح بیایا
میراندا: حتما
"" پایان تماس""
گوشی رو دادم به جونگ کوک بعدشم با ترس و ناراحتی رو تختم لم دادم
که جونگ کوک گفت: چرا ناراحتی مامانت که قبول کرد حرفتو
میدونستم که جونگ کوک میتونه کاری کنه که من از سر کارم اخراج نشم برای همینم میخواستم خودمو جلوش لوس کنم تا به داییش زنگ بزنه و بگه که باهام کاری نداشته باشه برای همینم
گفتم: میترسم از سر کارم اخراجم کنن
جونگ کوک: کجا کار میکنی
میراندا: تو رستوران هبان
جونگ کوک: هبان؟
گفتم: اره..... چیه مگه
جونگ کوک: اونجا برای داییمه
میراندا: واقعا؟
جونگ کوک: اره.... شاید بتونم کاری کنم که اخراجت نکنه
میراندا: واقعا میتونی (عنتر خودشو مظلومم کرده😒)
جونگ کوک: معلومه میگم که صاحب رستوران داییمه
جونگ کوک رفت بیرون و زنگ زد به داییش
(مکالمه کوکی و داییش)
جونگ کوک: الو سلام دایی
داییش: سلام جونگ کوک خوبی
جونگ کوک: ممنون راستش دایی میخواستم بهت بگم میتونی میراندا رو اخراج نکنی و اذیت نکنیش
داییش: تو مگه میراندا رو میشناسی
جونگ کوک: اره دوست دخترمه این چند روزم برای من نیومده
داییش: واییی دایی جون چرا زود تر نگفتی من نمیذاشتم دست به سیاه و سفید بزنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرط
لایک=6
کامنت=6
ــــــــــــــــــــــــــــــــ P13
گفت: چرا گریه میکنی.... من اینجا پیشتم... قول میدم دیگه هیچوقت اذیتت نکنم.
با سر تائید کردم اونم وقتی مطمئن شد که دیگه گریه نمیکنم منو از بغلش دراورد و نشست روی صندلی پهلوی تختم و ازم پرسید: حالت بهتره
گفتم: اره خوبم گفت: فردا صبح مرخص میشی فقط یه امشبو تحمل کن گفتم: اهم
جونگ کوک: اها راستی وقتی داشتم میاوردمت بیمارستان مامانت دو بار زنگ زد بهت
میراندا: خب تو جواب دادی(با استرس)
جونگ کوک: نه
میراندا: حتما الان میخواد بگه که چرا نیومدم
جونگ کوک: بگو ماشین دوستم خراب شده فردا حرکت میکنیم
میراندا: خب میگه با تاکسی بیا
جونگ کوک: تو هم بگو خونش بیرون از شهره یه جای روستا ماننده تاکسی نیست
میراندا: اینم از هیچی بهتره
جونگ کوک شماره مامانم رو گرفت و گوشیشو داد بهم
میراندا: الو مامان سلام
مامانش: سلام و زهره مار.... کجایییی(عاشق مامانشم🤣)
میراندا: خونه دوستم
مامانش: مگه نگفتم بیا پس چرا موندی
میراندا: خب ماشین دوستم خراب شدع
مامانش: خب با تاکسی بیا
میراندا: نمیشه. خونشون تو یه روستاست تاکسی نیست.... بهم گفت امشبو اینجا بمونم تا فردا خودش میرسونتم
مامانش: تو الان دو روزه نرفتی سر کار امروز دوستات اومده بودن اینجا پرسیدن که چرا نمیای گفتم که حالش بده اوناهم رفتن
میراندا: حالا عیبی نداره خودم بعدن باهاشون صحبت میکنم (با ناراحتی)
مامانش: پس فردا صبح بیایا
میراندا: حتما
"" پایان تماس""
گوشی رو دادم به جونگ کوک بعدشم با ترس و ناراحتی رو تختم لم دادم
که جونگ کوک گفت: چرا ناراحتی مامانت که قبول کرد حرفتو
میدونستم که جونگ کوک میتونه کاری کنه که من از سر کارم اخراج نشم برای همینم میخواستم خودمو جلوش لوس کنم تا به داییش زنگ بزنه و بگه که باهام کاری نداشته باشه برای همینم
گفتم: میترسم از سر کارم اخراجم کنن
جونگ کوک: کجا کار میکنی
میراندا: تو رستوران هبان
جونگ کوک: هبان؟
گفتم: اره..... چیه مگه
جونگ کوک: اونجا برای داییمه
میراندا: واقعا؟
جونگ کوک: اره.... شاید بتونم کاری کنم که اخراجت نکنه
میراندا: واقعا میتونی (عنتر خودشو مظلومم کرده😒)
جونگ کوک: معلومه میگم که صاحب رستوران داییمه
جونگ کوک رفت بیرون و زنگ زد به داییش
(مکالمه کوکی و داییش)
جونگ کوک: الو سلام دایی
داییش: سلام جونگ کوک خوبی
جونگ کوک: ممنون راستش دایی میخواستم بهت بگم میتونی میراندا رو اخراج نکنی و اذیت نکنیش
داییش: تو مگه میراندا رو میشناسی
جونگ کوک: اره دوست دخترمه این چند روزم برای من نیومده
داییش: واییی دایی جون چرا زود تر نگفتی من نمیذاشتم دست به سیاه و سفید بزنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرط
لایک=6
کامنت=6
۶.۱k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.