زیبا ترین رویا
زیبا ترین رویا
ــــــــــــــــــــــــــــــــ P14
(و حالا ادامه مکالمه)
جونگ کوک برگشت تو اتاق بهش گفتم: چی شد؟
جونگ کوک: گفت عیبی نداره میبخشه
میراندا: واییی مرسی
(فردا صبح ساعت ۶)
از خواب بیدار شدم دیدم که جونگ کوک سرشو رو تختم گذاشته و خوابیده اروم یکم تکون خوردم و روی تخت نشستم نمیدونم چرا وقتی نگاهش میکردم ضربان قلبم بالا میرفت اروم دستمو توی موهای لختش فرو بردم و نوازش کردم که دیدم داره چشماشو باز میکنه
سریع دستمو از موهاش کشیدم بیرون که سرشو از روی تخت بلند کرد و گفت:حالت خوبه
منم با سرم رو بالا پایین کردم که بلد شد از جاش و سمت در حرکت کرد ازش پرسیدم: کجا داری میری گفت: میرم کارایه ترخیصتو انجام بدم
گفتم: باشه
جونگ کوک از اتاق رفت بیرون تا کارایه ترخیصمو انجام بده منم تو این مدت اروم از جام پاشدم سر دردم کم شده بود رفتم سمت در خروجی اتاق و خواستم بازش کنم که دیدم جونگ کوک وارد اتاق شد با چند تا برگه و دارو تودستش گفت: برو لباستو عوض کن من همین بیرون منتظر میمونم
بعدشم درو بست و رفت بیرون منم بعد از چند دقیقه لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون که دیدم جونگ کوک داره با دکتر حرف میزنه تا منو دید از دکتر خداحافظی کرد و اومد سمت من گفتم: دکتر داشت چی میگفت گفت: داشت زمان استفاده از دارو ها رو بهم میگفت... خب دیگه بیا بریم
از بیمارستان رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم جونگ کوک ادرس خونمونو ازم گرفت و راه افتادیم یه چند دقیقه ای گذشته بود از اینکه سوار ماشین شدیم که من یاد حرف دکتر که گفته بود جونگ کوک گفته دوست پسر منه افتادم
برای همین بهش گفتم: جونگ کوک
گفت: بله گفتم: تو به دکتر گفتی من کیت میشم
یه کم موند و بعد با تردید جواب داد: گفتم تو دوستمی گفتم: مطمئنی منو کس دیگه ای معرفی نکردی؟ که گفت: چرا میگی گفتم: اخه دکتر چیز دیگه ای میگفت بعدشم با پوزخند به بیرون نگاه کردم که گفت: باشه بابا میگم.... گفتم دوست دخترمی.... خو دیگه مجبور بودم هل شده بودم یچی گفتم مهم اینه که در واقعیت عمرن قبول کنم که تو دوست دخترم شی
نمیدونم چرا وقتی که گفت دوست نداره که من دوست دخترش شم عصبانی شدم و با صدایی تقریبا بلند گفتم: یعنی چی که قبول نمیکنی من دوست دخترتشم مگه دست خودته وقتی که من ازت خوشم میاد باید قبول کنی
بعد حرفی که زدم دستمو گذاشتم رو دهنم و اروم گفتم: منظورم این نبود که ازت خوشم میاد داشتم مثال میزدم
که دیدم یهو ترمز ماشین و گرفت و زد بغل بعد هم برگشت سمت من و با یه پوسخند گفت: باشه بابا فشار نخور..... شایدم از عمد گفته باشم
که بعدش......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرط
لایک =6
کامنت=6
ــــــــــــــــــــــــــــــــ P14
(و حالا ادامه مکالمه)
جونگ کوک برگشت تو اتاق بهش گفتم: چی شد؟
جونگ کوک: گفت عیبی نداره میبخشه
میراندا: واییی مرسی
(فردا صبح ساعت ۶)
از خواب بیدار شدم دیدم که جونگ کوک سرشو رو تختم گذاشته و خوابیده اروم یکم تکون خوردم و روی تخت نشستم نمیدونم چرا وقتی نگاهش میکردم ضربان قلبم بالا میرفت اروم دستمو توی موهای لختش فرو بردم و نوازش کردم که دیدم داره چشماشو باز میکنه
سریع دستمو از موهاش کشیدم بیرون که سرشو از روی تخت بلند کرد و گفت:حالت خوبه
منم با سرم رو بالا پایین کردم که بلد شد از جاش و سمت در حرکت کرد ازش پرسیدم: کجا داری میری گفت: میرم کارایه ترخیصتو انجام بدم
گفتم: باشه
جونگ کوک از اتاق رفت بیرون تا کارایه ترخیصمو انجام بده منم تو این مدت اروم از جام پاشدم سر دردم کم شده بود رفتم سمت در خروجی اتاق و خواستم بازش کنم که دیدم جونگ کوک وارد اتاق شد با چند تا برگه و دارو تودستش گفت: برو لباستو عوض کن من همین بیرون منتظر میمونم
بعدشم درو بست و رفت بیرون منم بعد از چند دقیقه لباسمو پوشیدم و رفتم بیرون که دیدم جونگ کوک داره با دکتر حرف میزنه تا منو دید از دکتر خداحافظی کرد و اومد سمت من گفتم: دکتر داشت چی میگفت گفت: داشت زمان استفاده از دارو ها رو بهم میگفت... خب دیگه بیا بریم
از بیمارستان رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم جونگ کوک ادرس خونمونو ازم گرفت و راه افتادیم یه چند دقیقه ای گذشته بود از اینکه سوار ماشین شدیم که من یاد حرف دکتر که گفته بود جونگ کوک گفته دوست پسر منه افتادم
برای همین بهش گفتم: جونگ کوک
گفت: بله گفتم: تو به دکتر گفتی من کیت میشم
یه کم موند و بعد با تردید جواب داد: گفتم تو دوستمی گفتم: مطمئنی منو کس دیگه ای معرفی نکردی؟ که گفت: چرا میگی گفتم: اخه دکتر چیز دیگه ای میگفت بعدشم با پوزخند به بیرون نگاه کردم که گفت: باشه بابا میگم.... گفتم دوست دخترمی.... خو دیگه مجبور بودم هل شده بودم یچی گفتم مهم اینه که در واقعیت عمرن قبول کنم که تو دوست دخترم شی
نمیدونم چرا وقتی که گفت دوست نداره که من دوست دخترش شم عصبانی شدم و با صدایی تقریبا بلند گفتم: یعنی چی که قبول نمیکنی من دوست دخترتشم مگه دست خودته وقتی که من ازت خوشم میاد باید قبول کنی
بعد حرفی که زدم دستمو گذاشتم رو دهنم و اروم گفتم: منظورم این نبود که ازت خوشم میاد داشتم مثال میزدم
که دیدم یهو ترمز ماشین و گرفت و زد بغل بعد هم برگشت سمت من و با یه پوسخند گفت: باشه بابا فشار نخور..... شایدم از عمد گفته باشم
که بعدش......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرط
لایک =6
کامنت=6
۷.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.