بی اوا
بی اوا
پارت ۶
خب مثل اینکه آشنا شدید بریم واسه قرارداد؟
اوا مردد بهش خیره شد : می تونم بیشتر فکر
کنم!؟
خنده سامین تو یه ثانیه ماسید :
فکر..فکر چرا اخه دختر خوب همه چیز اوکیه دیگه فک کردن نداره که ..
اصلا من که کپی شو واست فرستاده بودم خوندی دیگه
خودت گفتی اوکی..
کلافه پوفی کشید از گوشه چشم با خشم به سانیاری
که به کیسه بوکس خیره شده بود نگا کرد.
مرتیکه وحشی دیوونه مثل همیشه داشت گند میزد
به زحماتش.....
اوا نفس عمیقی کشید نباید ردش می کرد
نمی تونست ردش کنه.....
با حقوق یه سالش می تونست یه خونه نقلی اجازه
کنه و توش زندگی کنن..
دیگه لازم نبود پیش پدر مادرش بمونه
فکر به این اتفاق باعث شد ترسشو کنار بزاره
اوا : الان باید امضا کنم!؟!؟
سامین به زور هیجان شو کنترل کرد : بله بله خیلی خب پس....
اوا دستشو سمت در گرفت : بریم؟
سامین با قدمای بلند سمتش رفت : بله بریم..
بیرون رفت اوا با آرامش دروغی که تو این سالا
خوب یاد گرفته بود چرخید سمت سانیار
از دیدن تون خوشحال شدم امیدوارم بتونم...
مشت محکم سانیار که به کیسه بوکس خورد زبونشو
بند آورد.
کیسه بوکس پاره شد و دونه های شن ازش سرازیر
شدن....
اوا شوکه چرخید و
با سرعت بیرون رفت.
صدای عصبی مربیاشو شنید
و قدماشو بلندتر کرد
خیره به قرارداد خودکارو بین انگشتاش چرخوند
سامین با استرس بهش خیره شده بود
می دونست کنار اومدن با سانیار سخته ولی فقط به
یه ادم صبود نیاز داشتن.....
وقتی آرام گفت همیچن دوستی داره رو هوا
زدش.
البته بماند که خود آرامم نمیدونه سامیار چقد ترسناکه
فقط یسری چیزارو از سامین شنیده و بس...
حمایت یادتون نره:)
پارت بعدی رو بزارم یا زوده ؟
پارت ۶
خب مثل اینکه آشنا شدید بریم واسه قرارداد؟
اوا مردد بهش خیره شد : می تونم بیشتر فکر
کنم!؟
خنده سامین تو یه ثانیه ماسید :
فکر..فکر چرا اخه دختر خوب همه چیز اوکیه دیگه فک کردن نداره که ..
اصلا من که کپی شو واست فرستاده بودم خوندی دیگه
خودت گفتی اوکی..
کلافه پوفی کشید از گوشه چشم با خشم به سانیاری
که به کیسه بوکس خیره شده بود نگا کرد.
مرتیکه وحشی دیوونه مثل همیشه داشت گند میزد
به زحماتش.....
اوا نفس عمیقی کشید نباید ردش می کرد
نمی تونست ردش کنه.....
با حقوق یه سالش می تونست یه خونه نقلی اجازه
کنه و توش زندگی کنن..
دیگه لازم نبود پیش پدر مادرش بمونه
فکر به این اتفاق باعث شد ترسشو کنار بزاره
اوا : الان باید امضا کنم!؟!؟
سامین به زور هیجان شو کنترل کرد : بله بله خیلی خب پس....
اوا دستشو سمت در گرفت : بریم؟
سامین با قدمای بلند سمتش رفت : بله بریم..
بیرون رفت اوا با آرامش دروغی که تو این سالا
خوب یاد گرفته بود چرخید سمت سانیار
از دیدن تون خوشحال شدم امیدوارم بتونم...
مشت محکم سانیار که به کیسه بوکس خورد زبونشو
بند آورد.
کیسه بوکس پاره شد و دونه های شن ازش سرازیر
شدن....
اوا شوکه چرخید و
با سرعت بیرون رفت.
صدای عصبی مربیاشو شنید
و قدماشو بلندتر کرد
خیره به قرارداد خودکارو بین انگشتاش چرخوند
سامین با استرس بهش خیره شده بود
می دونست کنار اومدن با سانیار سخته ولی فقط به
یه ادم صبود نیاز داشتن.....
وقتی آرام گفت همیچن دوستی داره رو هوا
زدش.
البته بماند که خود آرامم نمیدونه سامیار چقد ترسناکه
فقط یسری چیزارو از سامین شنیده و بس...
حمایت یادتون نره:)
پارت بعدی رو بزارم یا زوده ؟
۲.۲k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.