سهپارتی یونجون
سهپارتی یونجون
#درخواستی
P¹
یونجون بسه لطفا(گریه)
-ساکت شو، فقط ساکت شو(عربده)
موهات رو گرفت و بلندت کرد.
متاسفم ببخشید فقط ولم کن
-ساکت شو، اگر یکبار دیگه فقط یکبار دیگه پاتو از خونه بزاری بیرون زندت نمیزارم
موهات رو ول کرد و پرتت کرد روی زمین.
از اتاق رفت بیرون و در با صدای بلندی به هم کوبیده شد.
بی صدا اشک میریختی و به زور خودت رو بلند کردی و خودت رو به حموم رسوندی.
زخم هات رو شستی، حوله پوشیدی و رفتی سمت در بازش کردی و نشستی رو تخت
تمتم بدنت زخم بود و درد میکرد و همه ی اینا از ۴ ماه پیش شروع شد....
تو و یونجون یه ازدواج اجباری داشتید درواقع دلیل تجاری داشت، یونجون ازت متنفر بود واقعا ازت بدش میومد.
یه اتاق مشترک داشتید که شباهتی به اتاق تازه عروس داماد ها نداشت، همه چی مشکی بود حوله ها، وان، مسواک، سشوار، تخت، دیوار، پرده ها و کمد و هر چیزی که وجود داشت تمام مشکی بودن....
یونجون دلایل زیادی برای کتک زدنت داشت و یکی از اونا بیرون رفتن از خونه بود، عملا زندانی بودی..... و امروزم دوست صمیمیت ازت خواسته بود که با هم برین دور دور و بدبختی از اونجایی شروع شد که ۵ دقیقه دیرتر از یونجون رسیدی خونه.
☆ویو ا.ت☆
دوباره بعد از کتک زدن من رفت بیرون از دستش خسته شدم، من ازش متنفر نبودم و نیستم اما نمیدونم که تنفر اون از من از کجا سرچشمه میگیره.
☆ویو نویسنده☆
فکر کردن رو تموم کردی و زخمات رو پانسمان کردی، لباس خواب پوشیدی و گوشیت رو برداشتی
تنها کانتکت هایی که داشتی یونجون، و برادرت سوبین و دوستت کیم میا بودن و فقط و فقط چت همین سه نفر رو داشتی.
عکس های داخل گوشیت از منظره یا از خودت و سوبین بود.
میخواستی فرار کنی ولی غیر ممکن بودن توی تک تک جاهای عمارت یکی دوتا بادیگارد بود و رد شدن ازشون غیر ممکن به نظر میرسید.
درد وحشتناکی تمام وجودت رو فرا گرفت، توی این وضعیت پر*یود شده بودی.
رفتی WC و کارای لازم رو انجام دادی و لباست رو دوباره عوض کردی.
#درخواستی
P¹
یونجون بسه لطفا(گریه)
-ساکت شو، فقط ساکت شو(عربده)
موهات رو گرفت و بلندت کرد.
متاسفم ببخشید فقط ولم کن
-ساکت شو، اگر یکبار دیگه فقط یکبار دیگه پاتو از خونه بزاری بیرون زندت نمیزارم
موهات رو ول کرد و پرتت کرد روی زمین.
از اتاق رفت بیرون و در با صدای بلندی به هم کوبیده شد.
بی صدا اشک میریختی و به زور خودت رو بلند کردی و خودت رو به حموم رسوندی.
زخم هات رو شستی، حوله پوشیدی و رفتی سمت در بازش کردی و نشستی رو تخت
تمتم بدنت زخم بود و درد میکرد و همه ی اینا از ۴ ماه پیش شروع شد....
تو و یونجون یه ازدواج اجباری داشتید درواقع دلیل تجاری داشت، یونجون ازت متنفر بود واقعا ازت بدش میومد.
یه اتاق مشترک داشتید که شباهتی به اتاق تازه عروس داماد ها نداشت، همه چی مشکی بود حوله ها، وان، مسواک، سشوار، تخت، دیوار، پرده ها و کمد و هر چیزی که وجود داشت تمام مشکی بودن....
یونجون دلایل زیادی برای کتک زدنت داشت و یکی از اونا بیرون رفتن از خونه بود، عملا زندانی بودی..... و امروزم دوست صمیمیت ازت خواسته بود که با هم برین دور دور و بدبختی از اونجایی شروع شد که ۵ دقیقه دیرتر از یونجون رسیدی خونه.
☆ویو ا.ت☆
دوباره بعد از کتک زدن من رفت بیرون از دستش خسته شدم، من ازش متنفر نبودم و نیستم اما نمیدونم که تنفر اون از من از کجا سرچشمه میگیره.
☆ویو نویسنده☆
فکر کردن رو تموم کردی و زخمات رو پانسمان کردی، لباس خواب پوشیدی و گوشیت رو برداشتی
تنها کانتکت هایی که داشتی یونجون، و برادرت سوبین و دوستت کیم میا بودن و فقط و فقط چت همین سه نفر رو داشتی.
عکس های داخل گوشیت از منظره یا از خودت و سوبین بود.
میخواستی فرار کنی ولی غیر ممکن بودن توی تک تک جاهای عمارت یکی دوتا بادیگارد بود و رد شدن ازشون غیر ممکن به نظر میرسید.
درد وحشتناکی تمام وجودت رو فرا گرفت، توی این وضعیت پر*یود شده بودی.
رفتی WC و کارای لازم رو انجام دادی و لباست رو دوباره عوض کردی.
- ۴.۱k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط