داستان هایی کوتاه از سیره ی امام صادق علیه السلام

داستان هایی کوتاه از سیره ی امام صادق (علیه السلام)

گفته بودند :"فلانی پشت سرت بدگویی کرده ."

دست هایش را برد بالا.

گفت:"خدایا ! من بخشیدمش ، تو هم اورا ببخش "


هر بار که می رفت آدم های تازه ای با خودش می برد. می نشست وسط بیابان ،کنار قبر ،سلام می داد به همه ی انبیاء ، خودش را می انداخت روی قبر ، سلام می کرد ...  . گریه می کرد ...  .  گریه می کرد ...  .

می گفت:"قبر جدم علی بن ابی طالب است . باید همه این جا را بشناسند و بیایند زیارت .
þ

تا آن زمان قبر جدّش مخفی بود. 

حج . میقات . همه احرام پوشیدند و لبیک گفتند . خواست لبیک بگوید ...  . زبانش بند آمد ، بی رمق شد .

داشت می افتاد از شتر . خواست لبیک بگوید ...  . زبانش بند آمد ، بی رمق شد . پرسیدند :"چرا نمی گویی؟"

گفت :"چطور بگویم لبیک،وقتی می ترسم در جواب بگویند : لا لبیک!"

پرسید : " مادوست تان داریم. برای همین بچه هایمان را به نام شما و پدرانتان می گذاریم. آیا سودی برای ما دارد؟"

جواب داد : "بله به خدا قسم! هل الدین إلا الحب؟"


 
مهمان ها که می خواستند کمک کنند نمی گذاشت. خودش کارهایشان را می کرد. می گفت :" پیامبر به ما خانواده اجازه نداده است، مهمان هایمان را بکار بگیریم."
 
هرچهار تا شاگرد امام بودند، ولی نظرشان خیلی با او فرق داشت. ابوحنیفه ازامام درس یاد می گرفت، مالک ازابوحنیفه، شافعی ازمالک  و احمدبن حنبل ازشافعی. بعدها هرکدامشان شدند رئیس یکی ازمذاهب اهل سنت.

سفیان صوری، صوفی معروف آمد پیش امام

ـ سفیان! تو که تحت تعقیب هستی و می دانی که جاسوسان حکومت هم مراقب من هستند، اینجا چکار داری؟

خدمت رسیدم نصیحتی بکنید.

ـ هروقت نعمت خدابرایت زیاد شد، سجده کن و شکر. هروقت هم که روزیت کم می شود، استغفار کن و توبه. هروقت هم برای چیزی غصه دارشدی بگو: لاحول و لا قوه الاّ بالله العلی العظیم.

لبنانی بود، ولی دوست داشت یک خانه هم توی مدینه داشته باشد. پول داد به امام گفت:" زحمتش را شما بکشید."

گفت :" یک خانه خوب برایت خریده ام. ایهم قباله اش."

ویک کاغذ گذاشت جلویش. مرد خواند:" جعفرابن محمدبرای این مرد خانه ای دربهشت خریده است که یک طرف آن به خانه رسول اکرم متصل است، طرف دیگرش به خانه امیرالمؤمنین و دو طرف دیگرش به خانه ی امام حسن و امام حسین."

مرد با خوشحالی کاغذ را بوسید و گذاشت روی چشمانش. امام گفت : " پولت را دادم به فقرای مدینه."

خانواده اش را قسم داده بود وقتی مرد، نوشته را بگذارند توی کفنش.

روز بعد ازدفنش آمدند سرقبرش؛ دیدند نوشته ای آنجا گذاشته شده:"جعفربن محمد به وعده اش وفا کرد."


اسماعیل پسر بزرگش، مرده بود. کفن را ازروی صورتش کنارزد، پیشانیش را بوسید. بلند گفت:" اسماعیل مرده است یا زنده؟" همه گفتند:" مرده"

دوباره کفن را کنار زد پرسید:" این کسی که مرده کیست؟"

همه جواب دادند:" اسماعیل"

دوباره ...

þ

بعد ازشهادت امام یک عده شدند اسماعیلیه. گفتند اسماعیل زنده است. او امام است، نه موسی ابن جعفر.

 

 

 

خودش و دخترش دوتایی زارزار گریه می کردند. گاوش مرده بود. همه ی دارو ندارش مرده بود. اما گفت:" می خواهی زنده اش کنم؟ زن زد توی سرش:" حالا که بیچارگیم را می بینی، لااقل مسخره ام نکن.

پایش را زد به گاو و زیر لب چیزی گفت. گاو زنده شد. زن داد زد:" به خدا این خود عیسی بن مریم است!"

سرش را که برگردان، امام بین جمعیت گم شده بود.

 

 

 

والی مدینه مأمور فرستاده بود برای دستگیریش. گفته بود:" یا خودش را می آورید یا سرش را."

گفت :" نمی آیم. می خواهی چه کنی؟"

ـ دستور داریم، اجرایش می کنیم.

ـ بروید، بروید، که هم به نفع آخرتتان است و هم به نفع دنیایتان.

نرفتند. اما دستهایش راگرفت رو به آسمان و چیزی زیر لب زمزمه کرد. فقط شنیدند که می گفت همین الآن. بعد صدای فریادی ازدور. امام گفت : " بروید که رئیس تان هلاک شد." وقتی رفتند جنازه اش را دیدند.

 

 

 

کارگرها که کارشان تمام می شد ؛ هنوز عرق شان خشک نشده ، مزدشان را می داد.

 

 

 

سهل از خراسان آمده بود :میگفت چرا قیام نمی کنید با اینکه پیروان ویاران زیادی دارید؟امام دستور داد تنور را روشن کردند داغ که شد گفت:پاشو برو داخل تنور! رنگش پرید همان موقع هارون مکی وارد شد امام گفت:کفش هایت را در آور و وارد تنور شو!هارون توی تنور بود و امام با سهل حرف می زد او هم این پا و آن پا می شد یک نگاه به امام می کرد یک نگاه به تنور امام متوجه حالش شد وبه او فرمودبلند شو!برو ببین داخل تنور چه خبر است؟در تنور را برداشت دید هارون چهار زانو نشسته توی آتش امام اشاره کرد بیرون آمد گفت:ای سهل ! در خراسان چند یار این گونه پیدا می شوند؟گفت:مثل من زیاد مثل این هیچ کس.

 

 

منصور گله کرده بود از امام. گفته بود:"چرا پیش ما نمی آیی؟"

جوا
دیدگاه ها (۲۲)

خدا شاهده میخوام عکسم و بذارمااااااااا... اما همش نگرانم که...

لطفا همه وهمه جواب بدن حتی اگه نمیدونید یعنی اگه یکی از دنبا...

فرزند فاطمه ششمین نور سرمدمشیخ الائمه صادق آل پیمبرممن آخرین...

یه دختر باید جوجو باشهقدش متوسط باشهریزه میزه باشــــه که تو...

📌#تلنگر🔸چند وقت پیش از آقا پرسیدم: «چطور می شود امام زمان عج...

black flower(p,209)

پارت 2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط