مادرم مادرم مادرم

مادرم / مادرم / مادرم
بزرگ شدیم ... فهمیدیم بابابزرگ دیگر هیچگاه باز نخواهد گشت همانطور که مادر گفته بود ..
بزرگ شدیم ... و فهمیدیم چیزهایی ترسناک تر از تاریکی هم هست ...
بزرگ شدیم ... به اندازه ای که فهمیدیم پشت هرخنده مادرم هزار گریه بود .
بزرگ شدیم ...
ویافتیم که مشکلاتمان دیگر با یک شکلات،یک لباس یا کیف حل نمی شود ...
و اینکه والدیمان دیگر دستهایمان را برای عبور از جاده نخواهند گرفت ، ویا حتی برای عبور از پیج و خم های زندگی ...
بزرگ شدیم ...
و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم، بلکه والدین ماهم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند
ویا هم اکنون رفته اند ...
خیلی بزرگ شدیم ...
وفهمیدیم سخت گیری مادرم عشقش بود..
غضبش عشق بود.. تنبیه اش عشق بود...
عجب دنیایی است
و عجیب تر از دنیا
"چه کوتاه است عمرمان"

معذرت میخواهم فیثاغورس...
مادر من سخت ترین معادلات است...!
معذرت میخواهم نیوتن...
راز جاذبه مادر من است...!
معذرت میخواهم أدیسون...
چراکه مادر من اولین چراغ زندگی من است...!
معذرت میخواهم أفلاطون...
چراکه این مادر من است که شهر فاضله قلب من است...!
معذرت میخواهم رومیو...
چرا که همه راه ها به عشق مادر من ختم می شود...!
معذرت میخواهم ژولییت...
چرا که مادرم عشق من است...!
از همه معذرت میخواهم ؛
چرا که هر چقدر دوستتان داشته باشم، هرگز و هیچگاه آن گونه که مادرم را دوست داشتم دوستتان نخواهم داشت!!!
زیرا او زنی است که وجودش دیگر هیچ گاه تکرار نخواهد شد ...
مبارک باشد بر هر آن کس که مادرش هنوز در قید حیات است...........
قدر این جواهر را بدان
قبل از آنکه از دستش بدهی و بسیار پشیمان شوی،

خوشبختی یعنی
داشتن عشقی
به اسم مممممممماددددددر
94/10/19ساعت12:19
دیدگاه ها (۵۸)

سالها پیش پسربچه ی فقیری ازجلوی یه مغازه ی میوه فروشی رد میش...

((خدا)) را فقط با"دولا و راست شدن" و امتداد ""والضالین"" نمی...

خدایا شکررررر روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته ...

ًچوپانی به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر می خاست و کلید ...

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دواآب میوه نبودبزرگ شدیم و فهمیدیم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط