پارتاول

#پارت_اول
″_بهم قول بده هیچوقت فراموشم نمیکنی_قول میدم_این رو یادت باشه من برای رسیدن به تو هرکاری کردم...رانگ هانا″
_هانا،هانا بیدار شو صبح شده خورشید وسط آسمونه همه بیدار شدن مگه نمی خواستی بریم شکار؟
با کلافگی چشمان خود را مالید که چشمش به چهره خوشحال آنسو خورد.
با دستان خود محکم آنسو را پس زد و گفت_آره اما الان دیگه همه بیدار شدن،شدنی نیست.
آنسو_ولی تو بهم قول دادی نباید همینطوری بزنی زیر قولت عجله کن.
هانا نگاهی به او انداخت بعد نشست و گفت_اگه پدرامون بفهمن به شدت تنبیه میشیم.
آنسو_تو که انقدر ترسو نبودی،تا قبل بعد از ظهر برمی‌گردیم.
رانگ هانا بدون اینکه بخواهد بلند شد ایستاد و گفت_بیا از در پشتی بزنیم به چاک.
هردو در حالی که لباس مبدل به تن داشتند و موهای خود را بافته بودند به صورت پنهانی از در کوچک پشتی قصر خارج شدند.
هردو به داخل جنگل رفتند.چیزی شد درخت و گیاه در آن اطراف نبود.
باد ملایمی چهره سرخ و سفید هانا را نوازش کرد.

مایل به پارت دوم؟
دیدگاه ها (۲۲)

#پارت_دومآنسو با ناراحتی گفت_پرنده هم پر نمیزنه،عجبا.همان مو...

#پارت_سومپسر لبخندی زد و گفت_اسم من کانگ جی ووئه.آنسو دست ها...

عنوان داستان:عشقی که به تو دادمژانر:عاشقانه_غمگینمقدمه: می‌د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط