زخم های کهنه
"زخم های کهنه "
خیالم را به سفر میبرم
خاطرانم را عریان میکنم
ذهن آشفته ام را ورق ورق می خوانم
گنجی از دردهای غبار گرفته و
زخم های کهنهء تار, عنکبوت بسته
در لایه ای ضخیم از غمبادها
با بغضی نترکیده و
فریادهابی در گلو خفه شده
در انتظار, ’شورش و طغیان می بینم
رویش را ،با غمی تازه می پوشانم و
ذهنم را به زنجیر می کشم و خاطراتم را ’دور میزنم
تا عنکبوتی دیگر بر آن تار ببندد
شاید،
در سفری دیگر...
خیالم را به سفر میبرم
خاطرانم را عریان میکنم
ذهن آشفته ام را ورق ورق می خوانم
گنجی از دردهای غبار گرفته و
زخم های کهنهء تار, عنکبوت بسته
در لایه ای ضخیم از غمبادها
با بغضی نترکیده و
فریادهابی در گلو خفه شده
در انتظار, ’شورش و طغیان می بینم
رویش را ،با غمی تازه می پوشانم و
ذهنم را به زنجیر می کشم و خاطراتم را ’دور میزنم
تا عنکبوتی دیگر بر آن تار ببندد
شاید،
در سفری دیگر...
- ۲۳۴
- ۱۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط