توی خانه ی مادربزرگم چیزی از جنس معجزه رخ میداد . معجزه ا
توی خانه ی مادربزرگم چیزی از جنس معجزه رخ میداد . معجزه ای از جنس سفره ی پلاستیکی و گلدار مادربزرگ که روی زمین پهن می شد و از این سر تا آن سر مهمانخانه می رفت برای تماشای این معجزه آدمهای فامیل دونه به دونه سر و کلشون پیدا میشد . با خبر یا سرزده فرقی نداشت .
با این همه ، همه سر یک سفره می نشستند و گل می شنیدند و گل می گفتند ، به سبزی و ماست ناخنک می زدند و توی سر و کله هم می زدند ، می خندیدند و نمکدون را دست به دست می کردند . هیچ وقت غذا برای کسی کم نیامد و همیشه کسی بود که در را باز کند و یک بشقاب اضافه سر سفره بگذارد و بقیه ای که کمی جا به جا شوند و جا برای تازه وارد باز کنند و با لبخندی گرم به او خوش آمد بگویند .
وقتی مادر بزرگ رفت ، خانه را کوبیدند و ساختند و توی میهمان خانه یک میز ناهارخوری بد هیبت دوازده نفری گذاشتند ولی دیگر هیچ کس روزهای جمعه پشت در سر و کله اش پیدا نشد . آخر سرِ صندلی نمی شود جا به جا شد و برای تازه واردها جا باز کرد .
وقتی میزی دوازده نفره است نفر سیزدهم اضافه است و جایی برایش نیست . شاید برای همین این فرهنگ هم به اندازه همان سفره ی پلاستیکی مادر بزرگم فراموش شده است .
با رفتن مادربزرگ میهمان خانه از میهمان خالی ماند و تنها تصویری از آن روزها به جا ماند . با این همه این تصویر رویای تمام کودکی من باقی ماند .
آرزویم شد داشتن خانواده ای بزرگ ، سفره ای بزرگ و از آن مهم تر دلی بزرگ که در را بگشاید و با لبخند بوسه ای بر گونه ی از راه رسیده ای بنشاند .
خانواده ای به وسعت بوسه و لبخند ...
یاد رفتگانی که بهانه جمع شدن های فامیل دور هم بودن همیشه #زنده_باد!
با این همه ، همه سر یک سفره می نشستند و گل می شنیدند و گل می گفتند ، به سبزی و ماست ناخنک می زدند و توی سر و کله هم می زدند ، می خندیدند و نمکدون را دست به دست می کردند . هیچ وقت غذا برای کسی کم نیامد و همیشه کسی بود که در را باز کند و یک بشقاب اضافه سر سفره بگذارد و بقیه ای که کمی جا به جا شوند و جا برای تازه وارد باز کنند و با لبخندی گرم به او خوش آمد بگویند .
وقتی مادر بزرگ رفت ، خانه را کوبیدند و ساختند و توی میهمان خانه یک میز ناهارخوری بد هیبت دوازده نفری گذاشتند ولی دیگر هیچ کس روزهای جمعه پشت در سر و کله اش پیدا نشد . آخر سرِ صندلی نمی شود جا به جا شد و برای تازه واردها جا باز کرد .
وقتی میزی دوازده نفره است نفر سیزدهم اضافه است و جایی برایش نیست . شاید برای همین این فرهنگ هم به اندازه همان سفره ی پلاستیکی مادر بزرگم فراموش شده است .
با رفتن مادربزرگ میهمان خانه از میهمان خالی ماند و تنها تصویری از آن روزها به جا ماند . با این همه این تصویر رویای تمام کودکی من باقی ماند .
آرزویم شد داشتن خانواده ای بزرگ ، سفره ای بزرگ و از آن مهم تر دلی بزرگ که در را بگشاید و با لبخند بوسه ای بر گونه ی از راه رسیده ای بنشاند .
خانواده ای به وسعت بوسه و لبخند ...
یاد رفتگانی که بهانه جمع شدن های فامیل دور هم بودن همیشه #زنده_باد!
۴.۶k
۰۴ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.