امروز می خواهم از زن هایی یاد کنم که کار می کنند. نه آن د
امروز میخواهم از زنهایی یاد کنم که کار میکنند. نه آن دسته که خودشان دوست دارند شاغل باشند.
نه آن دسته که یک شغل شیک و مجلسی با حقوق و مزایای عالی دارند.
نه آن دسته که کار برایشان فان است و توی تایم کاریشان عشق و حال میکنند. میخواهم از آن دسته زنهای شاغلی بنویسم که اگر کار نکنند چرخ زندگی لنگ میزند...
همانها که همیشه خستهاند.
مانتوهای اداری و رسمی با پارچههای ارزان قیمت، کفشهای ساده و بدون پاشنه،
پوستهای بیرنگ...
اینها خیلی بزرگند که آخر ماه کارت بانکیشان را میکشند به حساب صاحبخانه.
تهمانده حسابشان را کارت به کارت میکنند برای شهریه بچه.
ده هزار تومنی ته کیفشان را از سر کوچه سیبزمینی میخرند برای شام.
حاصل یک ماه سر کار رفتن و با هزار جور گاومیش سر و کله زدن شاید پنج روزه تمام شود و اینجای کار بیست و پنج روز هنوز تا سر ماه مانده!
بیست و پنج روز دیگر باید از میلههای اتوبوس آویزان شود و زیر چشمی زل بزند به زن زیبای ویولون به دست،
که سرحال و خندان روی صندلی لم داده و زیر لب بگوید این ماه هم نشد.
ماه پیش هم نشده بود و ماههای پیشترش...
خیلی وقت بود دلش میخواست از حقوقش یک ساز بخرد و شاید هیچوقت هم نشود اصلا.
ماهها که پشت سر هم میگذرند خرجهایش گندهتر و لیست آرزوهای شخصیاش کوتاهتر...
دستش به میله اتوبوس سستتر و مانتویش بیرنگتر.
من از همینجا به این زن سلام میکنم.
سلام بانو...
.#وروجک_لکستان
نه آن دسته که یک شغل شیک و مجلسی با حقوق و مزایای عالی دارند.
نه آن دسته که کار برایشان فان است و توی تایم کاریشان عشق و حال میکنند. میخواهم از آن دسته زنهای شاغلی بنویسم که اگر کار نکنند چرخ زندگی لنگ میزند...
همانها که همیشه خستهاند.
مانتوهای اداری و رسمی با پارچههای ارزان قیمت، کفشهای ساده و بدون پاشنه،
پوستهای بیرنگ...
اینها خیلی بزرگند که آخر ماه کارت بانکیشان را میکشند به حساب صاحبخانه.
تهمانده حسابشان را کارت به کارت میکنند برای شهریه بچه.
ده هزار تومنی ته کیفشان را از سر کوچه سیبزمینی میخرند برای شام.
حاصل یک ماه سر کار رفتن و با هزار جور گاومیش سر و کله زدن شاید پنج روزه تمام شود و اینجای کار بیست و پنج روز هنوز تا سر ماه مانده!
بیست و پنج روز دیگر باید از میلههای اتوبوس آویزان شود و زیر چشمی زل بزند به زن زیبای ویولون به دست،
که سرحال و خندان روی صندلی لم داده و زیر لب بگوید این ماه هم نشد.
ماه پیش هم نشده بود و ماههای پیشترش...
خیلی وقت بود دلش میخواست از حقوقش یک ساز بخرد و شاید هیچوقت هم نشود اصلا.
ماهها که پشت سر هم میگذرند خرجهایش گندهتر و لیست آرزوهای شخصیاش کوتاهتر...
دستش به میله اتوبوس سستتر و مانتویش بیرنگتر.
من از همینجا به این زن سلام میکنم.
سلام بانو...
.#وروجک_لکستان
۴۸.۱k
۲۴ آذر ۱۴۰۰