اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۷
که اشکام جاری شد و گریه می کردم راننده تاکسی نگاهی بهم کرد گفت
راننده تاکسی: دخترم خوبی
نابی: میشه.....یکم جلو تر نگه دارید
راننده تاکسی: باشه
یکم جلوتر تاکسی وایساد الان دقیقا بالای یکی از رودخونه بودم پول راننده
تاکسی دادم به سمت نرده پلُ رفتم و بهش تکیه دادم اشک می ریختم
درست شب بود ولی هنوز ماشین ها از پل گذر می کردن اکثراً مردم داشتن
پیاده روی می کردن به پایین پل نگاه کردم .....این پل به زندگی
خیلیا پایان داد .... چطور پایان منم باشه گریم ها شدت گرفت و فقط هق هق
می کردم به اطرافم نگاه می کردم چشمم به پسری خورد که داره به آسمون
نگاه می کرد و سیگار می کشید البته از پشت دیدمش
آروم پاهام بلند کردم و بالای نرده های پل ایستادم و پایین نگاه می کردم
و اونقدر گریه می کردم بعضی از مردم نگام می کردن ولی برام مهم نبود
پاهام به لرزه افتاد بود بخاطر گریه خواستم بپرم که گوشیم زنگ خورد
نمی خواستم جواب بدم ولی هی زنگ می خورد نگاهی بهش کردم اون
عوضی بود گریه هام بلندتر شد و با داد گریه جواب داد
(مکالمه بینشون)
نابی: چی می خوای
+ کجایی
نابی: جایی که زندگیم قرار تموم بشه
+ کار احمقانهای نکن نابی
با داد گریه گفتم
نابی: دست از سرم بردار
و تلفن قطع کردم و پاهام شل کردم و با گریه به همه نگاه کردم و پریدم
آخرین چیزی که دیدم این بود که همون پسر که داشت سیگار می کشید
به سمتم اومد .....و سیاهی مطلق
بچهها میخواستم یه موضوع مطرح کنم من فردا امتحان جغرافیا دارم علوم فنون سوال هست به جز اون جامعه شناسی هم امتحانم من وقتم خیلی کمه برای خوندن اینا پس ممکنه دیگه بعد از این پارت پارت نذارم و تا فردا ولی اگه فردا هم بیام حمایت خاصی نداشته باشیم ممکنه دیگه نذارم ولی بچهها واقعاً خوشحال شدم که شما کامنتاتون نسبت به این رمان بیشتر و لایکتونم خوبه
پارت ۷
که اشکام جاری شد و گریه می کردم راننده تاکسی نگاهی بهم کرد گفت
راننده تاکسی: دخترم خوبی
نابی: میشه.....یکم جلو تر نگه دارید
راننده تاکسی: باشه
یکم جلوتر تاکسی وایساد الان دقیقا بالای یکی از رودخونه بودم پول راننده
تاکسی دادم به سمت نرده پلُ رفتم و بهش تکیه دادم اشک می ریختم
درست شب بود ولی هنوز ماشین ها از پل گذر می کردن اکثراً مردم داشتن
پیاده روی می کردن به پایین پل نگاه کردم .....این پل به زندگی
خیلیا پایان داد .... چطور پایان منم باشه گریم ها شدت گرفت و فقط هق هق
می کردم به اطرافم نگاه می کردم چشمم به پسری خورد که داره به آسمون
نگاه می کرد و سیگار می کشید البته از پشت دیدمش
آروم پاهام بلند کردم و بالای نرده های پل ایستادم و پایین نگاه می کردم
و اونقدر گریه می کردم بعضی از مردم نگام می کردن ولی برام مهم نبود
پاهام به لرزه افتاد بود بخاطر گریه خواستم بپرم که گوشیم زنگ خورد
نمی خواستم جواب بدم ولی هی زنگ می خورد نگاهی بهش کردم اون
عوضی بود گریه هام بلندتر شد و با داد گریه جواب داد
(مکالمه بینشون)
نابی: چی می خوای
+ کجایی
نابی: جایی که زندگیم قرار تموم بشه
+ کار احمقانهای نکن نابی
با داد گریه گفتم
نابی: دست از سرم بردار
و تلفن قطع کردم و پاهام شل کردم و با گریه به همه نگاه کردم و پریدم
آخرین چیزی که دیدم این بود که همون پسر که داشت سیگار می کشید
به سمتم اومد .....و سیاهی مطلق
بچهها میخواستم یه موضوع مطرح کنم من فردا امتحان جغرافیا دارم علوم فنون سوال هست به جز اون جامعه شناسی هم امتحانم من وقتم خیلی کمه برای خوندن اینا پس ممکنه دیگه بعد از این پارت پارت نذارم و تا فردا ولی اگه فردا هم بیام حمایت خاصی نداشته باشیم ممکنه دیگه نذارم ولی بچهها واقعاً خوشحال شدم که شما کامنتاتون نسبت به این رمان بیشتر و لایکتونم خوبه
- ۱۳.۰k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط