وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
وقتی برای نجات برادرت باهاش وارد رابطه میشی و...
پارت¹⁰
منشی:با کی کار دارین؟
یئون:جناب جئون جونگکوک هستن؟
-یک لحظه هم نگزشته بود ک صدای بم و جذاب فردی اشنا به گوشش رسید
_:کیم یئون؟
یئون:سلام...باید باهاتون صحبت کنم
-سرش پایین بود..دستاشو داخل جیبش کرد..نیشخندش نمایان شدن و به چشمای فرد رو به روش خیره شد
_:چرا که نه..از این طرف
-وارد اتاقی با تم مشکی و خاکستری شدن..بعد نشستن صحبت هاشون شروع شد
_:خب..میشنوم
-از نگاهاش و حرف زدنش فهمیده میشد ک ادم سرد و خنثی هست
یئون:خبرارو دیدین؟
_:کدوم خبر؟
یئون:برادرم...محکوم به پولشویی و سرغت مواد مخدر شده..برای اینکه ازادش کنم به کمکتون نیاز دارم
_:باشه...کمکت میکنم...ولی در عوضش شرطی دارم
یئون:چه شرطی؟
_:باید توی حظور برادرت بگم
-به سمت زندان راه افتادن..توی اتاقی منتظر اومدن کیم بودن..دقایقی گزشت..درهای اتاق باز شد..یئون بدون هیچ حرفی برادرشو توی اغوشش گرفت
یئون:حالت خوبه؟...ببخشید ک انقد خواهر بی مسئولیتی داری..قرار بود ازادت کنم ولی همه چی بدتر شد
تهیونگ:تو ک کاری نکردی
-برگشت و به رو به روش نگاه کرد..با دیدن اون شخص عصبانیت درونش فروپاش کرد
تهیونگ:اون اینجا چیکار میکنه؟
یئون:از این به بعد وکیلت اونه..اون فقط میتونه ازادت کنه پس به دیدن و کنار اومدن باهاش عادت کن
-بلند شد..به سمت کیم رفت و دستی جلوش دراز کرد...انگار کیم قصد دست دادن باهاش رو نداشت..برگشت و سرجای اولش نشست
_:سرپا نمون..بیا بشین
-هر ۲ نفر نشستن..
تهیونگ:ازم چی میخوای؟
_:ازت چی میخوام؟...خب....زیاد درموردش فکر کردم..اگه بخوای رد کنی..تا عمر داری اینجا میپوسی..ولی اگه قبول کنی ازادت میکنم
تهیونگ:چی میخوای؟
-سکوت بینشون اغاز شد...لبخندی روی لب هاش نمایان شدو گفت...
_:من...خواهرتو میخوام
-تعجبی نکرد..فکرشو کرده بود ک جئون میتونه دربرابر مرگ خواهرش همچین کاری کنه..نمیخواست خواهرش رو مثل دوهی وارد این بازی کنه
تهیونگ:انتظار داری قبول کنم؟
_:قبول کردن یا نکردن تو زیاد فرقی نمیکنه..این خواهرته ک باید تصمیم بگیره...ازادی برادرتو انتخواب میکنی یا حبس ابد گرفتنشو؟
-شوکه بود..پای زندگیش درمیون بود..هم ارزوهای خودشو داشت و هم برای ازادی برادرش تلاش میکرد..واقعا باید عمرشو با همسر اون بودن نابود میکرد؟..حرفاش سکوت بین سه فرد رو شکست
یئون:باشه...قبوله
-میدونست که اون دختر برای نجات برادرش هرکاری میکنه..پس لبخندی زد ک موجب عصبانیت کیم میشد
کمی بعد...هردو اونجارو ترک کردن...سکوت بینشون با حرفای جئون شکست...
پارت¹⁰
منشی:با کی کار دارین؟
یئون:جناب جئون جونگکوک هستن؟
-یک لحظه هم نگزشته بود ک صدای بم و جذاب فردی اشنا به گوشش رسید
_:کیم یئون؟
یئون:سلام...باید باهاتون صحبت کنم
-سرش پایین بود..دستاشو داخل جیبش کرد..نیشخندش نمایان شدن و به چشمای فرد رو به روش خیره شد
_:چرا که نه..از این طرف
-وارد اتاقی با تم مشکی و خاکستری شدن..بعد نشستن صحبت هاشون شروع شد
_:خب..میشنوم
-از نگاهاش و حرف زدنش فهمیده میشد ک ادم سرد و خنثی هست
یئون:خبرارو دیدین؟
_:کدوم خبر؟
یئون:برادرم...محکوم به پولشویی و سرغت مواد مخدر شده..برای اینکه ازادش کنم به کمکتون نیاز دارم
_:باشه...کمکت میکنم...ولی در عوضش شرطی دارم
یئون:چه شرطی؟
_:باید توی حظور برادرت بگم
-به سمت زندان راه افتادن..توی اتاقی منتظر اومدن کیم بودن..دقایقی گزشت..درهای اتاق باز شد..یئون بدون هیچ حرفی برادرشو توی اغوشش گرفت
یئون:حالت خوبه؟...ببخشید ک انقد خواهر بی مسئولیتی داری..قرار بود ازادت کنم ولی همه چی بدتر شد
تهیونگ:تو ک کاری نکردی
-برگشت و به رو به روش نگاه کرد..با دیدن اون شخص عصبانیت درونش فروپاش کرد
تهیونگ:اون اینجا چیکار میکنه؟
یئون:از این به بعد وکیلت اونه..اون فقط میتونه ازادت کنه پس به دیدن و کنار اومدن باهاش عادت کن
-بلند شد..به سمت کیم رفت و دستی جلوش دراز کرد...انگار کیم قصد دست دادن باهاش رو نداشت..برگشت و سرجای اولش نشست
_:سرپا نمون..بیا بشین
-هر ۲ نفر نشستن..
تهیونگ:ازم چی میخوای؟
_:ازت چی میخوام؟...خب....زیاد درموردش فکر کردم..اگه بخوای رد کنی..تا عمر داری اینجا میپوسی..ولی اگه قبول کنی ازادت میکنم
تهیونگ:چی میخوای؟
-سکوت بینشون اغاز شد...لبخندی روی لب هاش نمایان شدو گفت...
_:من...خواهرتو میخوام
-تعجبی نکرد..فکرشو کرده بود ک جئون میتونه دربرابر مرگ خواهرش همچین کاری کنه..نمیخواست خواهرش رو مثل دوهی وارد این بازی کنه
تهیونگ:انتظار داری قبول کنم؟
_:قبول کردن یا نکردن تو زیاد فرقی نمیکنه..این خواهرته ک باید تصمیم بگیره...ازادی برادرتو انتخواب میکنی یا حبس ابد گرفتنشو؟
-شوکه بود..پای زندگیش درمیون بود..هم ارزوهای خودشو داشت و هم برای ازادی برادرش تلاش میکرد..واقعا باید عمرشو با همسر اون بودن نابود میکرد؟..حرفاش سکوت بین سه فرد رو شکست
یئون:باشه...قبوله
-میدونست که اون دختر برای نجات برادرش هرکاری میکنه..پس لبخندی زد ک موجب عصبانیت کیم میشد
کمی بعد...هردو اونجارو ترک کردن...سکوت بینشون با حرفای جئون شکست...
۱۵.۲k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.