من؟...
من؟...
بارها و بارها با خودم فکر کردم من کی ام؟
سهمم از زندگی چیه؟ و اصلا کجای این دنیای لنتی باید وایسم که حتی برای چند لحظه ام که شده حس کنم آدمِ به درد بخوری شدم؟
از بچگی دنبال چیزی میگشتم که به همه بگم آره استعداد من اینه و به داشتنش افتخار میکنم
یه دوره ای تمام کلاسای قرآن و احکام و میرفتم چون فکر میکردم بهشون نیاز دارم
یه مدت توی باشگاه خیلی جدی بسکتبال کار میکردم
و یه زمان خیلی طولانی دُچار شدم به نقاشی کشیدن
اما هیچ کدوم از اینا نمیتونست من و راضی نگه داره
یه تایمم شروع کردم به نوشتن خیال پردازیای مزخرفی که شب و روز تو سرم میچرخید و اسمشم گذاشته بودم رُمان هرچند واقعا به درد بخور نبود
الانم که اینجا وایسادم و ١٩ سال از زندگیم و حروم کردم ؛ هنوز نفهمیدم چجوری میشه آدم استعدادش و کشف کنه و آدمِ به درد بخوری باشه :)
پ.ن : امروز که داشتم وسایلام و جا به جا میکردم یاد روزایی افتادم که برای فرار از فکر کردن به یه آدم ؛ تمام روز و نقاشی میکشیدم
یه روزم وقتی همون آدم تمامِ ذوقم و برای همچی حتی نفس کشیدن کُشت اومدم سراغ وسایلم و همشونو داغون کردم!...
بارها و بارها با خودم فکر کردم من کی ام؟
سهمم از زندگی چیه؟ و اصلا کجای این دنیای لنتی باید وایسم که حتی برای چند لحظه ام که شده حس کنم آدمِ به درد بخوری شدم؟
از بچگی دنبال چیزی میگشتم که به همه بگم آره استعداد من اینه و به داشتنش افتخار میکنم
یه دوره ای تمام کلاسای قرآن و احکام و میرفتم چون فکر میکردم بهشون نیاز دارم
یه مدت توی باشگاه خیلی جدی بسکتبال کار میکردم
و یه زمان خیلی طولانی دُچار شدم به نقاشی کشیدن
اما هیچ کدوم از اینا نمیتونست من و راضی نگه داره
یه تایمم شروع کردم به نوشتن خیال پردازیای مزخرفی که شب و روز تو سرم میچرخید و اسمشم گذاشته بودم رُمان هرچند واقعا به درد بخور نبود
الانم که اینجا وایسادم و ١٩ سال از زندگیم و حروم کردم ؛ هنوز نفهمیدم چجوری میشه آدم استعدادش و کشف کنه و آدمِ به درد بخوری باشه :)
پ.ن : امروز که داشتم وسایلام و جا به جا میکردم یاد روزایی افتادم که برای فرار از فکر کردن به یه آدم ؛ تمام روز و نقاشی میکشیدم
یه روزم وقتی همون آدم تمامِ ذوقم و برای همچی حتی نفس کشیدن کُشت اومدم سراغ وسایلم و همشونو داغون کردم!...
۲۳.۲k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.