کتاب خوب بخوانیم
🔸پسر کوچکِ خانواده چای میآورد و مجلس را با چایِ داغِ منزلِ شهید، گرمتر میکند!
پسر، بعد از تعارف چای به ما، کنارِ مادرش، روی مبل مینشیند. زیر لب «بسمالله»ای میگویم و شروع میکنم: خُب، حاجخانم، از همسرتان برایمان بگویید، از آقاسید.
همسر شهید که حالا بیستوهفت سال است از شوهر شهیدش جدا افتاده، شروع میکند به تعریفکردن: ها دیگه! یکی دو بار رفت جبهه. همین بار دومی که رفت، رفت که رفت! برنگشت. شهریور بود، شهریورِ 67.
همسر شهید، سادهدلانه میگوید: هیچ اصلاً به ما نگفتند کجا شهید شده، چطور شهید شده؛ هیچچیز به ما نگفتند! حتی وقتی هم پرسیدیم، بهمان نگفتند! چند روز بعد از شهادت، به خوابم آمد. پرسیدم: سید چطور شدی؟
گفت: نگو چطور شدی، بگو شهید شدی!
📚کتاب کریمانه/ منزل شهید هاشمی
پسر، بعد از تعارف چای به ما، کنارِ مادرش، روی مبل مینشیند. زیر لب «بسمالله»ای میگویم و شروع میکنم: خُب، حاجخانم، از همسرتان برایمان بگویید، از آقاسید.
همسر شهید که حالا بیستوهفت سال است از شوهر شهیدش جدا افتاده، شروع میکند به تعریفکردن: ها دیگه! یکی دو بار رفت جبهه. همین بار دومی که رفت، رفت که رفت! برنگشت. شهریور بود، شهریورِ 67.
همسر شهید، سادهدلانه میگوید: هیچ اصلاً به ما نگفتند کجا شهید شده، چطور شهید شده؛ هیچچیز به ما نگفتند! حتی وقتی هم پرسیدیم، بهمان نگفتند! چند روز بعد از شهادت، به خوابم آمد. پرسیدم: سید چطور شدی؟
گفت: نگو چطور شدی، بگو شهید شدی!
📚کتاب کریمانه/ منزل شهید هاشمی
۲.۰k
۲۸ مهر ۱۳۹۹