عشقدیوونهمن
عشق_دیوونه_من
Part_۱
ازحموم بیرون اومدموبه سمت میزمیکاپم رفتموسعی کردم نسبت به اتفاقات اخیر بی تفاوت باشمومثل همیشه بی خیال،حوله ی تن پوشمودراوردموموهاموخشک کردم،تاپ شلوارموپوشیدمورفتم پایین،که فقط یونجیودیدم،
+مامان کجاس؟
_بنظرت کجامیتونه باشه؟
+پیش شریک جدیدش؟
_هوم
+هه،چه زودصمیمی شدن
_اره خب،وقتی پول توش باشه مامان بخاطرتمعش حاضرنیس ازش بگذره.
_اره،توچخبر؟روبراهی؟
+مثل همیشه خبرخاصی نیس،خودت چی؟
_منم همینطور.
دیگه حرفی نزدموراه افتادم سمت آشپزخونه،ماگ مخصوص قهوه اموبرداشتموقهوه سازوروشن کردمویه قهوه ی دنج درست کردموریخام توماگودرحال خوردنش بودم که احساس کردم در خونه بازشدوبعدشم صدای دوتاکه یکیش مشخص بودمامانه امااون یکیونمیدونم،برای رفع کنجکاویم به سالن رفتم تا ببینم کیه دیدم مادرم نشسته روی مبلای روبروی سینمای خانگی توی سالنویه زن دیگه هم نشسته کنارش ولی این خدمتکارمون جلوش وایساده بودبرای سرویس پذیرایی واونونمیتونستم ببینم،رفتم جلوترکه فهمیدم زنده همون شریک مادرمه،داشتن راجع به یه چیزی صحبت میکردن،مثل مهمونی ای چیزی،منم زیاداهمیت ندادموبدون توجه رفتم جلوویه سلام دادم که خانم یو ازجاش بلندشدوجوابموداد:سلام عزیزم،وای توچقدرزیبایی،(روبه مادرم)این دخترته؟
مامانم:بله.
خانم یو:اوه خداحفظش کنه خیلی به دلم نشسته.
لایه لبخند دلنشین امامصنوعی گفتم:ممنون،نظرلطفتونه،ام با اجازه من دیگه برم.
خانم یو:البته دخترم بفرما.
بااینکه اولین باربودمیدیدمش ولی بهش نمیخوردخانم بدی باشه چون اصلامثل بقیه زنایی که مادرم تاحالاباهاشون رفتوآمد داشته کلاس نمیزاشتوتوقع نداشت پاشم دستشوببوسم.
دوستان طبق چیزی که توپست قبلی گفتم این اولین پارته،حمایت کنیدزحمت کشیدم براش خیلی وقت ندارم اینوزیادبزارمش،واینکه استایل لی یوری (شخصی که داستان اززبون اونه)توی اسلایددوم هست.
فعلاااااا،بوس بوس😘😘
Part_۱
ازحموم بیرون اومدموبه سمت میزمیکاپم رفتموسعی کردم نسبت به اتفاقات اخیر بی تفاوت باشمومثل همیشه بی خیال،حوله ی تن پوشمودراوردموموهاموخشک کردم،تاپ شلوارموپوشیدمورفتم پایین،که فقط یونجیودیدم،
+مامان کجاس؟
_بنظرت کجامیتونه باشه؟
+پیش شریک جدیدش؟
_هوم
+هه،چه زودصمیمی شدن
_اره خب،وقتی پول توش باشه مامان بخاطرتمعش حاضرنیس ازش بگذره.
_اره،توچخبر؟روبراهی؟
+مثل همیشه خبرخاصی نیس،خودت چی؟
_منم همینطور.
دیگه حرفی نزدموراه افتادم سمت آشپزخونه،ماگ مخصوص قهوه اموبرداشتموقهوه سازوروشن کردمویه قهوه ی دنج درست کردموریخام توماگودرحال خوردنش بودم که احساس کردم در خونه بازشدوبعدشم صدای دوتاکه یکیش مشخص بودمامانه امااون یکیونمیدونم،برای رفع کنجکاویم به سالن رفتم تا ببینم کیه دیدم مادرم نشسته روی مبلای روبروی سینمای خانگی توی سالنویه زن دیگه هم نشسته کنارش ولی این خدمتکارمون جلوش وایساده بودبرای سرویس پذیرایی واونونمیتونستم ببینم،رفتم جلوترکه فهمیدم زنده همون شریک مادرمه،داشتن راجع به یه چیزی صحبت میکردن،مثل مهمونی ای چیزی،منم زیاداهمیت ندادموبدون توجه رفتم جلوویه سلام دادم که خانم یو ازجاش بلندشدوجوابموداد:سلام عزیزم،وای توچقدرزیبایی،(روبه مادرم)این دخترته؟
مامانم:بله.
خانم یو:اوه خداحفظش کنه خیلی به دلم نشسته.
لایه لبخند دلنشین امامصنوعی گفتم:ممنون،نظرلطفتونه،ام با اجازه من دیگه برم.
خانم یو:البته دخترم بفرما.
بااینکه اولین باربودمیدیدمش ولی بهش نمیخوردخانم بدی باشه چون اصلامثل بقیه زنایی که مادرم تاحالاباهاشون رفتوآمد داشته کلاس نمیزاشتوتوقع نداشت پاشم دستشوببوسم.
دوستان طبق چیزی که توپست قبلی گفتم این اولین پارته،حمایت کنیدزحمت کشیدم براش خیلی وقت ندارم اینوزیادبزارمش،واینکه استایل لی یوری (شخصی که داستان اززبون اونه)توی اسلایددوم هست.
فعلاااااا،بوس بوس😘😘
- ۷۶
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط