عشقدیوونهمن

عشق_دیوونه_من


Part_۱




یه سمت اتاقم رفتمودروپشت سرم بستم،خودموروتخت انداختموگوشیموبرداشتم،سعی کردم خودموباهاش سرگرم کنم.
یکم چت کردموبعدشم وقتی دیدم دیگه دردیودوانمیکنه ازش خسته شدموگذاشتمش کنارورفتم یذره به کتابام نگاه کردم،ولی اوناهم منوسرگرم نمی‌کردن پس تی وی توی اتاقموروشن کردمویه فیلم ترسناک هیجانی پلی کردم که عاشقش بودم،حدودیک ساعتی ازفیلمه گذشته بود که دراتاقم باز شد،
+صدهزاربارگفتم این اتاق تویله نیستش،وقتی میخوایدبیایددربزنیدشایدمن مادرمرده خیرسرم دارم لخت مادرزادی تواین اتاق میچرخم.
مامانم:خب حالابسه دیگه،اومدم بگم امشب مهمونی دغوتیم نمی‌خوای بری خرید؟
+چی؟مهمونی؟چه مهمونی ای؟داستان فیسوپزدادنتوکارای مزخرف کردنت تموم شدحالامدام میریم مهمونی؟همین پریروزمهمونی یکی از دوستای تجاریت بودیم.
_عههه،بسه دیگه،پسرخانم یوداره ازامریکامیادبراش جشن خوش امدگویی گرفتن ماهم دعوتیم،امشب قشنگ تیپ بزنوبیاواگرنه وای به حالت.

اینوگقتوازاتاق رفت بیرونودروهم پشت سرش بست.
ایییییییی خدااااااا،حالاچیکارکنم من؟چه گوهیییی بخووورممم؟
آهان بزارحداقل برای این مهمونی یه لباس خوب انتخاب کنم،بعدازکلی گشتن توی لباس مجلسیام یه لباس قشنگومناسب هرجمعیوانتخاب کردموگذاشتمش کنارتاشب بپوشمش،هرچندحتی اسمشم نمی‌دونستم ولی خیلی بیش ازحد دوست داشتم بدونم این اقاپسرکیه که همه ی کره راجع بهش صحبت میکنند(پسرخانم یو)
دیدگاه ها (۰)

ساعت تقریباهفتونیمه ووقته آماده شدنمه،چون مهمونی ساعت هشتوچه...

دوستان پارتارودیدید؟چطوربودن؟نظربدیدببینم خوشتون اومده یانه....

عشق_دیوونه_منPart_۱ازحموم بیرون اومدموبه سمت میزمیکاپم رفتمو...

دوستان هرچندشرطم کامل نشدامادلم نیومدتوخماری بزارمتوننپارتاا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط