𖧷مـ یـ ای دعـ وا کـ نـ یـ م؟𖧷
𖧷مـیـای دعـوا کـنـیـم؟𖧷
⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘
"تک پارتی"
وقتی برای چند لحظه چشمش به اون پسر موطلایی افتاد، دیگه نتونست نگاهشو برداره.
انگار که زمان متوقف شده بود، خیره شد به پسری که باد موهاشو میرقصوند و لبه آب نشسته بود.
مثل پسر بچه ها پاهاشو تکون میداد و زیر لب ترانه'پسرک گمشده' رو میخوند.
افتاب روی صورت سفید و لبای قرمزش افتاده بود و مثل یه الهه دیده میشد.
لبخند شیطانی کم کم روی لباش شکل گرفت: هی نامی، ایسآمیرکانو مو بگیر تا من بیام.
نامجون بهش نگاه کرد: هی هوسوک! کجا؟ ما اومدیم دسته جمعی بگردیم.
بدون توجه به حرفاشون، از بغل تابلو ها که نوشته بودن: هشدار! به آب نزدیک نشوید. گذشت و لب دریا بغل اون الهه نشست.
احساس میکرد فشارش افتاده، اخه اون پسر زیادی خوشگل و نفسگیر بود!
_سلام.
انگار که اصلا متوجه نشده هوسوک پیشش نشسته، هینی کشید و به طرفش برگشت.
+س.سلام. شما؟
لبخندی به بامزه گیش زد.
_من هوسوکم.
پسرک اینبار با لحن تخس جواب داد: خب که چی؟ کارتون؟؟
ابرو بالا انداخت: خودت گفتی شما! منم معرفی کردم! نمیای..دوست بشیم؟
+من نیازی به دوست ندارم.
_چرا؟
+هوفف..آقای محترم دست از سرم بردارین شما چرا ول کن نیستین؟؟
_اخه الان بیکار نشستی اینجا که چی؟
+دوست دارم اصلا به شما چه؟
_اسمت و نگفتی ها!
+اهههه. جیمینم! جیمین! خوب شد؟ به فرمایید رد کارتون.
_اسمتم مثل خودت قشنگه!
+هیی داری لاس میزنی بام؟؟
_اره مشکلش چیه؟ من همیشه از چیزای خوشگل تعریف میکنم.
+اجوشی من تعریف تورو نخوام باید کی رو ببینم؟
_منم برای اینکه دوستت بشم باید کی رو ببینم؟
+اقای محترممم شما مطمئنید فقط میخواد دوست من بشید؟
_نه. اتفافا با قصد و نیت خیر اومدم.
+چیی؟؟ برووو گمشوو مرتیکه عوضی بیشعور منحرف جذابب...ممندیمسجسمی..
هوسوک با وحشت دست روی دهنش گذاشت. چقد کم اعصاب بود.
ادامه در کامنت اول👇🏻
⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘
"تک پارتی"
وقتی برای چند لحظه چشمش به اون پسر موطلایی افتاد، دیگه نتونست نگاهشو برداره.
انگار که زمان متوقف شده بود، خیره شد به پسری که باد موهاشو میرقصوند و لبه آب نشسته بود.
مثل پسر بچه ها پاهاشو تکون میداد و زیر لب ترانه'پسرک گمشده' رو میخوند.
افتاب روی صورت سفید و لبای قرمزش افتاده بود و مثل یه الهه دیده میشد.
لبخند شیطانی کم کم روی لباش شکل گرفت: هی نامی، ایسآمیرکانو مو بگیر تا من بیام.
نامجون بهش نگاه کرد: هی هوسوک! کجا؟ ما اومدیم دسته جمعی بگردیم.
بدون توجه به حرفاشون، از بغل تابلو ها که نوشته بودن: هشدار! به آب نزدیک نشوید. گذشت و لب دریا بغل اون الهه نشست.
احساس میکرد فشارش افتاده، اخه اون پسر زیادی خوشگل و نفسگیر بود!
_سلام.
انگار که اصلا متوجه نشده هوسوک پیشش نشسته، هینی کشید و به طرفش برگشت.
+س.سلام. شما؟
لبخندی به بامزه گیش زد.
_من هوسوکم.
پسرک اینبار با لحن تخس جواب داد: خب که چی؟ کارتون؟؟
ابرو بالا انداخت: خودت گفتی شما! منم معرفی کردم! نمیای..دوست بشیم؟
+من نیازی به دوست ندارم.
_چرا؟
+هوفف..آقای محترم دست از سرم بردارین شما چرا ول کن نیستین؟؟
_اخه الان بیکار نشستی اینجا که چی؟
+دوست دارم اصلا به شما چه؟
_اسمت و نگفتی ها!
+اهههه. جیمینم! جیمین! خوب شد؟ به فرمایید رد کارتون.
_اسمتم مثل خودت قشنگه!
+هیی داری لاس میزنی بام؟؟
_اره مشکلش چیه؟ من همیشه از چیزای خوشگل تعریف میکنم.
+اجوشی من تعریف تورو نخوام باید کی رو ببینم؟
_منم برای اینکه دوستت بشم باید کی رو ببینم؟
+اقای محترممم شما مطمئنید فقط میخواد دوست من بشید؟
_نه. اتفافا با قصد و نیت خیر اومدم.
+چیی؟؟ برووو گمشوو مرتیکه عوضی بیشعور منحرف جذابب...ممندیمسجسمی..
هوسوک با وحشت دست روی دهنش گذاشت. چقد کم اعصاب بود.
ادامه در کامنت اول👇🏻
۴.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.