چرا من علیبن ابراهیم اسم امامم را بلند بلند نگویم و در

🦋چرا من؛ علی‌بن ابراهیم اسم امامم را بلند بلند نگویم و در تاریخ سرگشتگی‌ام ثبت نشود؟
اصلا لیلی و مجنون افسانه بودند. اما دلبر او حقیقت عالم بود و حال او از مجنون گذشته بود. زانوانش به یاد او خم شد. نمازش را به یاد او خواند و طاقت از کف داد و سرش به خاک ماند و صدای گریه‌اش بلند. : امام را طلب می‌کرد.

🦋این را کسی می‌دانست یا نه مهم نبود. او را خدا دعوت کرده بود این مهم بود. شانه‌هایش از شدت گریه خم می‌شد مهم نبود. امام ِ طلبش کرده بود........میان سجده زمزمه ها داشت:
- خدایا اجداد ما نصرانی بودند. تو دست دل جدم مازیار را گرفتی و از کلیسا آوردی به مسجدت و کردی کبوتر خودت. عموعلی‌ام رایارخاص کردی و پدرم ابراهیم را وکیل امام. خدایا تو ما را راوی کلام امام کردی! این چه مصیبتی است که به ظلم ما امام از دید ما پنهان است و ما محروم. دل شیدا را تو دادی و اذن دیدار هم با توست.

🦋است وتو قدرتش داری، علی بنده است و تو بنده‌نوازی، علی شکست‌خورده مقابل تو زانو زده از هر چه غیر توست عذرخواه است. علی را تو به راه آوردی: تو در راه نگه داشتی، تو کلام نابش یاد دادی... علی را تو مشتاق امامش کردی... حال خودت بگو مولا! علی چه کند با این فراق جانسوز؟ علی چه کند بعد از بیست حج خواهش ناقص و ناسور. علی را تو این‌بار بخشیدی که دعوت کردی، به فریادش برس.
کاروان که بانگ رفتن از مسجد بلند کرد علی را هم خدا بلند کرد و راهی‌اش کرد تا مُحرم شود. لباس احرام پوشید با اشک و فکر کرد:
- آقا هم مُحرم شده‌اند!
#سفر_بیستم #امام_زمان #سلام_فرمانده
بریده_کتاب
دیدگاه ها (۰)

* حواستان هست؟! سفر شانزدهم را راه افتاد شاید برای آن که به ...

🦋روایت شیدایی علی بن‌مهزیاری اهوازی است که در تلاش برای رسید...

🦋امام به علی‌این‌مهزیار می‌فرمایند: هرچند که روزگار سختی را...

🦋یک‌بار با همین حال زار خواب رفته بود. شب از نیمه می‌گذشت يا...

«"بسمِ ربِّ الصَّبرِ الجَمیل"» مینویسم برای توای کوه صبر#زین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط