داستان زندگی به عنوان یک ابر قهرمان پارت ٢
داستان زندگی به عنوان یک ابر قهرمان پارت ٢
(روز اول مدرسه) (داستان ازدیده کاترین) ساعت ۶ صبح بیدار شدم یه دوش گرفتم وسایلم رو گذاشتم توکیفم لباس پوشیدم وراه افتادم چشمم به یه دختر افتاد اون اومد جلو وخودش رو بهم معرفی کرد (داستان ازدیده مرینت) خودم رو به اون دختر که اسمش کاترین بود معرفی کردم معلوم شد که اون هم توی مدرسه ی هست که من هستم جفتمون خیلی خیلی خوشحال شدیم وبا هم رفتیم مدرسه (داستان ازدیده کاترین) طبق معمول من باید ته کلاس بشینم ولی این دفعه یه فرقی داشت من ته کلاس تنها نبودم مرینت نشته بود کنارم من خیلی خیلی خوشحال بودم که ته کلاس تنها نیستموقتی که مدرسه تموم شد با مرینت و آلیا رفتیم یه کافه ی خوب یه چیزی خوردیم و حرف زدیم وبعدش رفتیم خونه
(روز اول مدرسه) (داستان ازدیده کاترین) ساعت ۶ صبح بیدار شدم یه دوش گرفتم وسایلم رو گذاشتم توکیفم لباس پوشیدم وراه افتادم چشمم به یه دختر افتاد اون اومد جلو وخودش رو بهم معرفی کرد (داستان ازدیده مرینت) خودم رو به اون دختر که اسمش کاترین بود معرفی کردم معلوم شد که اون هم توی مدرسه ی هست که من هستم جفتمون خیلی خیلی خوشحال شدیم وبا هم رفتیم مدرسه (داستان ازدیده کاترین) طبق معمول من باید ته کلاس بشینم ولی این دفعه یه فرقی داشت من ته کلاس تنها نبودم مرینت نشته بود کنارم من خیلی خیلی خوشحال بودم که ته کلاس تنها نیستموقتی که مدرسه تموم شد با مرینت و آلیا رفتیم یه کافه ی خوب یه چیزی خوردیم و حرف زدیم وبعدش رفتیم خونه
۲۲.۲k
۱۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.