دیدمت

{دیدمَت؛
لرزید دستم؛
چادر افتاد از سرم..
یک نفر پرسید:خوبے؟! گفتم:اکنون بهترم!
زیرِ لب با اخم گفتے:چادُرَت را جمع کن...
خنده‌رو؛
آهستہ تَر گفتم:اطاعت سرورَم
دیدگاه ها (۰)

سکوت ادمی زاد

یک دست جام باده و یک دست جعد یاررقصی چنین میانه میدانم آرزوس...

دلتنگی یعنی؛ برنمی‌گردیتومایلم کردی، به هر دردی دلتنگی یعنی...

عیدتان مبارک

فیک شاهزاده من

برادرای هایتانی پارت ۷

" بازگشت بی نام "

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط