همیشه باز می کنم پنجره ای را

همیشه باز می کنم پنجره ای را
به یک سویی
و می گذارم تا نورها برخیزند
روی ِ نهایت ِ زمین .
صداهایی
به سَبکی ِ ریشه های ِ آب
تاج هایی از باد را
روی ِ آغاز ِ شب می گذارند .
درخت هایی
رنگ رنگ ، نَمناک
میوه هایِ سایه بَیان می کنند
آغاز ِ مرگ را .
بهار ِ دیرپا
تابستان ِ دیرپا
گام به گام .
و من
همیشه بیگانه ،
جدا می کنم خود را
دیدگاه ها (۳)

و از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کردو اشک من ترا بدرود خ...

ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺗﮕﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖﺷﻤﺎ ﻣﻌﺒﺪﯼ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺧـﺪﺍﻭﻧﺪخردت...

چنانچه شما حسود باشید، معلوم است که این احساس شما عشق نیست.ا...

وقتی که راه نمی روی، زمین هم نمی خوری، این" زمین نخوردن " مح...

صحچپتر ۱۱ _ دفتر خاطرات پنهانشب...آسایشگاه در سکوتی فرو رفته...

پارت چهاردهم!

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط