ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part58
اخه من تازه میخواستم بازنم بخوابم
بعد ۲ساعت
ته ویو
پاشدم دیدم دو ساعته که خوابیدیم
ات رو بیدار کردم که یادم افتاد امروز قراره بریم به پارتی دوستم
ته: ات بیدار شو
ات: ولم کننن خابالود
ته: ات امروز قراره بریم پارتی
ات: پارتی کی؟
ته: رفیقم لیا
ات: لیا کیه
ته: انگار یکی حسودی کرده
ات: نخیرممممم
ته خم شد و در گوش ات گف
ته: لیا دوست دبیرستانمه
ات: باشه
من برم حاضر شم
بعد ۳۰مین
ویو ته
ات داشت از پاه پایین میومد کاما مهوش شده بودم که با دیدن لباسش دیونه شدم
ته: ات
ات: جونم
ته: به نظرت لباست خیلی کوتاه نیست
ات: نوچ به نظرم خیلیم خوبه
ته: نخیر برو عوض کن زود
ات: نه نمیرم
ته: یا خودت برو یا میبرمت
ات: هاااا چطوری میخوای منو ببری
ته ات رو کول کردو برد بالاتو اتاق گذاشتش زمین
ته: زود عوض کن
ات: باشه بابا برو بیرون عوض کنم
ته: نه چرا باید برم جلوی خودم عوض میکنی
همم من لختت رو دیدم
ات: اخه...
ته: اخه نداریم زود گفتم دیرمون میشه
ات جلوی ته لباسش رو در اورد و عوض کرد
ات: بریم
ته: چی هاا بریم بریم
رسیدن به پارتی
لیا: اووو ددی ازدواج کردی
ته: لیا دیگه به من ددی نگو فهمیدی عصبی
همم اره ازدواج کردم اینم زنم ات هست
ات رو از کمرش گرفت و به خودش چسبوند
ته: ات بیا بریم داخل
ات: باشه
بعد رفتت داخل نشتن
بعد۲۰مین
ات: ته من میرم سرویس
ته: منم باهات میام
ات: نه لازم نیس
ته: باشه
ات رفت و لیا امد نشت کنار ته
لیا: ددی چه خبرا
ته: لیا بسه دیگه به من ددی نگو کمی باداد
لیا: چرا تو ددی منی
ته: اوففف خدایا
لیا پاشد و نشت رو پاهای ته
ته: لیا پاشو
ویو ات
از سرویس امدم بیرون و با دیدن اون صحنه بغضم ترکید
ویو ته
داشتم با لیا بهس میکردم که روی پاهام بلد شه که دیدم ات داره به ما نگا میکنه
ته لیا رو هل داد و رفت پیش ات
ات هم دوئید و سوار تاکسی شدو رفت
ته: وایسااااا با داد
ویو ته
رفتم سوار ماشینم شدم و داشتم دنباشون میکردم
#part58
اخه من تازه میخواستم بازنم بخوابم
بعد ۲ساعت
ته ویو
پاشدم دیدم دو ساعته که خوابیدیم
ات رو بیدار کردم که یادم افتاد امروز قراره بریم به پارتی دوستم
ته: ات بیدار شو
ات: ولم کننن خابالود
ته: ات امروز قراره بریم پارتی
ات: پارتی کی؟
ته: رفیقم لیا
ات: لیا کیه
ته: انگار یکی حسودی کرده
ات: نخیرممممم
ته خم شد و در گوش ات گف
ته: لیا دوست دبیرستانمه
ات: باشه
من برم حاضر شم
بعد ۳۰مین
ویو ته
ات داشت از پاه پایین میومد کاما مهوش شده بودم که با دیدن لباسش دیونه شدم
ته: ات
ات: جونم
ته: به نظرت لباست خیلی کوتاه نیست
ات: نوچ به نظرم خیلیم خوبه
ته: نخیر برو عوض کن زود
ات: نه نمیرم
ته: یا خودت برو یا میبرمت
ات: هاااا چطوری میخوای منو ببری
ته ات رو کول کردو برد بالاتو اتاق گذاشتش زمین
ته: زود عوض کن
ات: باشه بابا برو بیرون عوض کنم
ته: نه چرا باید برم جلوی خودم عوض میکنی
همم من لختت رو دیدم
ات: اخه...
ته: اخه نداریم زود گفتم دیرمون میشه
ات جلوی ته لباسش رو در اورد و عوض کرد
ات: بریم
ته: چی هاا بریم بریم
رسیدن به پارتی
لیا: اووو ددی ازدواج کردی
ته: لیا دیگه به من ددی نگو فهمیدی عصبی
همم اره ازدواج کردم اینم زنم ات هست
ات رو از کمرش گرفت و به خودش چسبوند
ته: ات بیا بریم داخل
ات: باشه
بعد رفتت داخل نشتن
بعد۲۰مین
ات: ته من میرم سرویس
ته: منم باهات میام
ات: نه لازم نیس
ته: باشه
ات رفت و لیا امد نشت کنار ته
لیا: ددی چه خبرا
ته: لیا بسه دیگه به من ددی نگو کمی باداد
لیا: چرا تو ددی منی
ته: اوففف خدایا
لیا پاشد و نشت رو پاهای ته
ته: لیا پاشو
ویو ات
از سرویس امدم بیرون و با دیدن اون صحنه بغضم ترکید
ویو ته
داشتم با لیا بهس میکردم که روی پاهام بلد شه که دیدم ات داره به ما نگا میکنه
ته لیا رو هل داد و رفت پیش ات
ات هم دوئید و سوار تاکسی شدو رفت
ته: وایسااااا با داد
ویو ته
رفتم سوار ماشینم شدم و داشتم دنباشون میکردم
۳۱.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.