ازدواج اجباری توسط پدربزرگ
#ازدواج_اجباری_توسط_پدربزرگ
#part59
داشتم دنبالشون میکردم که تاکسی به یه کلبه ی که تو جنگل بود رفت
ویو ات
یعنی تهیونگ چه جوری این کارو کرد اصلا نمیفهمم
وداشتم تو تاکسی به اینا فک میکردم وگریه میکردم
که از اینه ی تاکسی دیدم تهیونگ داره دنبالمون
میکنع
میخاستم برم هتل ولی نظرم و عوض کردم رفتم به کلبه ی قدیمی مامان بزرگم
از تاکسی پیاده شدم
ته: ات وایسا
ات با سرعت میدویه تا به داخل کلبه بره
ات: اهههههه این کیلید کجاس
ته به ات میرسه و بغلش میکنه
ات: ولم کن نمیخوام ولم کن با گریه
ته: ات اروم باش قول میدم همه چیو بهت توضی بدم
ات تهیونگ رو هل داد و گف
ات: چیو میخوای توضیح بدی هاا اینکه لیا جه چوری رو...
که ته نزاشت حرفشو بگه و محکم لباشو کبوند رو لبای ات
بعد ۱۰مین
ته: اروم باش همه چیو بهت توضیح میدم
ات: نمیخوام برووووووو
ته: نه نمیرم
ات ته رو هل داد و رفت داخل کلبه ته با پاش نذاشت ات درو ببنده و رف داخل از دست ات کیلید رو گرفت درو قفل کرد
ات: چیکار میکنی
ته: تا تو اروم نشب و به من گوش ندی دو تا مونم اینجا میمونیم
ات: اوففففف من نمیخوام باهات بمونم میخام تنها باشم
ته: بخدا اگه یه کلمه ی دیگه هم حرف بزنی یه کاری میکنم تا نتونی یه ماه دیگه راه بری
ات اب دهنشو قورت داد گف
ات: باشه
ات رفت رو تختی که داخل کلبه هس دراز کشید
بعد۳۰مین
ویو ات
داشتم تو خودم گریه میکردم که ته از پشت بغلم کرد گف
ته: بیب بسه دیگه چرا واسه ی یه هرزه خودتو ناراحت میکنی اخه
و صورت ات رو به طرف خودش برگردوند
و لباشو گذاشت رو لبای ات.....
#part59
داشتم دنبالشون میکردم که تاکسی به یه کلبه ی که تو جنگل بود رفت
ویو ات
یعنی تهیونگ چه جوری این کارو کرد اصلا نمیفهمم
وداشتم تو تاکسی به اینا فک میکردم وگریه میکردم
که از اینه ی تاکسی دیدم تهیونگ داره دنبالمون
میکنع
میخاستم برم هتل ولی نظرم و عوض کردم رفتم به کلبه ی قدیمی مامان بزرگم
از تاکسی پیاده شدم
ته: ات وایسا
ات با سرعت میدویه تا به داخل کلبه بره
ات: اهههههه این کیلید کجاس
ته به ات میرسه و بغلش میکنه
ات: ولم کن نمیخوام ولم کن با گریه
ته: ات اروم باش قول میدم همه چیو بهت توضی بدم
ات تهیونگ رو هل داد و گف
ات: چیو میخوای توضیح بدی هاا اینکه لیا جه چوری رو...
که ته نزاشت حرفشو بگه و محکم لباشو کبوند رو لبای ات
بعد ۱۰مین
ته: اروم باش همه چیو بهت توضیح میدم
ات: نمیخوام برووووووو
ته: نه نمیرم
ات ته رو هل داد و رفت داخل کلبه ته با پاش نذاشت ات درو ببنده و رف داخل از دست ات کیلید رو گرفت درو قفل کرد
ات: چیکار میکنی
ته: تا تو اروم نشب و به من گوش ندی دو تا مونم اینجا میمونیم
ات: اوففففف من نمیخوام باهات بمونم میخام تنها باشم
ته: بخدا اگه یه کلمه ی دیگه هم حرف بزنی یه کاری میکنم تا نتونی یه ماه دیگه راه بری
ات اب دهنشو قورت داد گف
ات: باشه
ات رفت رو تختی که داخل کلبه هس دراز کشید
بعد۳۰مین
ویو ات
داشتم تو خودم گریه میکردم که ته از پشت بغلم کرد گف
ته: بیب بسه دیگه چرا واسه ی یه هرزه خودتو ناراحت میکنی اخه
و صورت ات رو به طرف خودش برگردوند
و لباشو گذاشت رو لبای ات.....
۲۷.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.