من دوست دارم تماشات کنم، همین.
من دوست دارم تماشات کنم، همین.
یعنی می خوام بگم عین غروبی تو، سیر نمیشه آدم از تماشا کردنت.
اما عوضش خیلی می ترسم از نوازش کردنت.
می ترسم دستم بخوره به برف تنت، منم که آتیش، آب بشی بچکی از چشمم و گم بشی تو صورت زنی که هر صبح تو آیینه که نگاه می کنه جای خودش تو رو میبینه و میگه سلام ماهی جان، دریات کو؟
من می ترسم از داشتنت، از بس که نداشتن رو بلدم. من می ترسم ازت.
می ترسم ازت که اسممو بگی و بعد بخندی و بگی دیدی گفتم اسمتو؟ بعد من خوشم بیاد از اسمم.
من، من که یه عمره بی اسم زندگی کردم، یهو خوشم بیاد از اسمم و اهلی بشم به آوازهای تو.
اسمت مونده نوک زبونم، عین سرب داغ.
نه میشه صدات کنم که برگردی و نگام کنی و نکنه نگی جانم؟ نه میشه یادم بره اسمت چقدر شیرینه وقتی صدات می کنم.
حیف که تو قبیله ما رسم نیست دوست داشته شدن، ما مردم خواسته نشدنیم، مردم تماشا.
تو ایل ما رسمه که دل ببندیم و نگیم و صبر کنیم تا جنون بدوئه تو رگامون و خودش رو برسونه بیخ گلو و راه نفسو بند بیاره و یهو یه شب تموم بشیم، عین درخت سرکوچه که یه شب تموم شد و مامورای شهرداری بردنش.
کجا بردنش؟ کجا می برن من رو؟
نکنه من رو ببرن و تو کارم داشته باشی و پیدام نکنی؟
نکنه بلرزه دلت و نگران بشی آخ من می میرم برای چشمات وقتی نگرانی.
📌با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
یعنی می خوام بگم عین غروبی تو، سیر نمیشه آدم از تماشا کردنت.
اما عوضش خیلی می ترسم از نوازش کردنت.
می ترسم دستم بخوره به برف تنت، منم که آتیش، آب بشی بچکی از چشمم و گم بشی تو صورت زنی که هر صبح تو آیینه که نگاه می کنه جای خودش تو رو میبینه و میگه سلام ماهی جان، دریات کو؟
من می ترسم از داشتنت، از بس که نداشتن رو بلدم. من می ترسم ازت.
می ترسم ازت که اسممو بگی و بعد بخندی و بگی دیدی گفتم اسمتو؟ بعد من خوشم بیاد از اسمم.
من، من که یه عمره بی اسم زندگی کردم، یهو خوشم بیاد از اسمم و اهلی بشم به آوازهای تو.
اسمت مونده نوک زبونم، عین سرب داغ.
نه میشه صدات کنم که برگردی و نگام کنی و نکنه نگی جانم؟ نه میشه یادم بره اسمت چقدر شیرینه وقتی صدات می کنم.
حیف که تو قبیله ما رسم نیست دوست داشته شدن، ما مردم خواسته نشدنیم، مردم تماشا.
تو ایل ما رسمه که دل ببندیم و نگیم و صبر کنیم تا جنون بدوئه تو رگامون و خودش رو برسونه بیخ گلو و راه نفسو بند بیاره و یهو یه شب تموم بشیم، عین درخت سرکوچه که یه شب تموم شد و مامورای شهرداری بردنش.
کجا بردنش؟ کجا می برن من رو؟
نکنه من رو ببرن و تو کارم داشته باشی و پیدام نکنی؟
نکنه بلرزه دلت و نگران بشی آخ من می میرم برای چشمات وقتی نگرانی.
📌با آن که دلم از غم هجرت خون است
شادی به غم توام ز غم افزون است
اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب!
هجرانش چنین است، وصالش چون است؟
۲۰۳.۵k
۲۲ آذر ۱۴۰۰