ویو نویسنده:
ویو نویسنده:
رین داش لباساشو عوض میکرد که یهو در باز شد....
باجی: رین.....
باجی و رین با چشمای گوشاد به هم نگا میکردن که باجی اومد تو ودرو قفل کرد...
رین: باجی؟ داری چیکارمیکنی؟
باجی: نترس بابا پرنسس...
باجی اومد رینو از پشت بغل کردو روگردن رین مارک گذاش
رین: باجی.... این... این برا چی بود
باجی همون طور که داش از اتاق میرف بیرون اروم گف: واسه این که بدنت خیلی سکسیه
رین تا اینو شنید گونه هاش گل انداخت
باجی: رین.. ناراحت شدی؟
رین: ها؟ نه بابا... فقط... مرسی که همچین نظری داری
باجی هم نیش خند زدو از اتاق بیرون رفت
(شب تو اتاق کریه)
کریه: رین... تو هم خوابت نمیبره؟
_نه عادت ندارم بخوابم
+جدی؟ چقد مث همیم
......._
+رین؟
_ها؟ ی چیزی فکرمو مشغول کرده
+چی
_کریه تو رلی چیزی نداری
+چرا
_کی؟
+...... رین... میدونی وقتی جلو در بودی تا اسمتو شنیدم گفتم هایتانی؟
_نه... واسه چی؟
کریه نشست رو تشکش
+خب.. واسه شنیدنش خودتو اماده کن چون احتمال زیاد بهت نگفته
_چیو؟
+رین... من دوس دختر رانم
_جانمممممممممممممم؟!
+اره...
_صب کن صب کن... تو و اون رلین.؟
+اره...
_به منم هیچی نگفته...
+اره...
_فقط ی چیزی....
+چی؟
_از کجا آشنا شدین؟
+اونشو از داداشت بپرس
_صب کن.... اگه ریندو هم رل زده باشه چیییییییییی
+نه اون بدبخ همیشه سینگل به گوره
_ههههه اره
رینم میشینه
+خب کلی حرف دارم باهات.....
و تاصب باهم داشتن حرف میزدن
(فردا صب)
رین: اع نگا ساعت پنجع
+اره... من میرم صبونه درس کنم برو باجی رو بیدار کن
_باشه
ویو رین:
در زدم رفتم تو اتاق باجی... رو تختش نشستم
_باجی.. باجی.... بیدار شو... باید بریم مدرسه
*هر وقتی اون کار بخصوصو انجام دادی اون وقت بیدار میشم
رفتم بغلشو ترقوه هاشو بوسیدمو یکن از اون حالت خوابالودگی دراومد... دیدم بلن نمیشه پیش قدم شدمو بوسیدمش بعد از اینکه جدا شدیم....
رین داش لباساشو عوض میکرد که یهو در باز شد....
باجی: رین.....
باجی و رین با چشمای گوشاد به هم نگا میکردن که باجی اومد تو ودرو قفل کرد...
رین: باجی؟ داری چیکارمیکنی؟
باجی: نترس بابا پرنسس...
باجی اومد رینو از پشت بغل کردو روگردن رین مارک گذاش
رین: باجی.... این... این برا چی بود
باجی همون طور که داش از اتاق میرف بیرون اروم گف: واسه این که بدنت خیلی سکسیه
رین تا اینو شنید گونه هاش گل انداخت
باجی: رین.. ناراحت شدی؟
رین: ها؟ نه بابا... فقط... مرسی که همچین نظری داری
باجی هم نیش خند زدو از اتاق بیرون رفت
(شب تو اتاق کریه)
کریه: رین... تو هم خوابت نمیبره؟
_نه عادت ندارم بخوابم
+جدی؟ چقد مث همیم
......._
+رین؟
_ها؟ ی چیزی فکرمو مشغول کرده
+چی
_کریه تو رلی چیزی نداری
+چرا
_کی؟
+...... رین... میدونی وقتی جلو در بودی تا اسمتو شنیدم گفتم هایتانی؟
_نه... واسه چی؟
کریه نشست رو تشکش
+خب.. واسه شنیدنش خودتو اماده کن چون احتمال زیاد بهت نگفته
_چیو؟
+رین... من دوس دختر رانم
_جانمممممممممممممم؟!
+اره...
_صب کن صب کن... تو و اون رلین.؟
+اره...
_به منم هیچی نگفته...
+اره...
_فقط ی چیزی....
+چی؟
_از کجا آشنا شدین؟
+اونشو از داداشت بپرس
_صب کن.... اگه ریندو هم رل زده باشه چیییییییییی
+نه اون بدبخ همیشه سینگل به گوره
_ههههه اره
رینم میشینه
+خب کلی حرف دارم باهات.....
و تاصب باهم داشتن حرف میزدن
(فردا صب)
رین: اع نگا ساعت پنجع
+اره... من میرم صبونه درس کنم برو باجی رو بیدار کن
_باشه
ویو رین:
در زدم رفتم تو اتاق باجی... رو تختش نشستم
_باجی.. باجی.... بیدار شو... باید بریم مدرسه
*هر وقتی اون کار بخصوصو انجام دادی اون وقت بیدار میشم
رفتم بغلشو ترقوه هاشو بوسیدمو یکن از اون حالت خوابالودگی دراومد... دیدم بلن نمیشه پیش قدم شدمو بوسیدمش بعد از اینکه جدا شدیم....
۲.۵k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.