احساس عجیب پارت ۱۴
احساس عجیب پارت ۱۴
*باجی در اتاق رینو باز کرد*
باجی: رین چرا انقد سرخی
رین: هی... هی.... هیچی
باجی: رین قضیه چیه... قرار شد همه چیو به هم بگیم یادته
رین: خ... خب... ام... خب... اخه.... من من..... خجالت میکشم بیام خونتون..... خب.... ینی... چیزه....
باجی: خجالت نداره که عشقم بعدشم یروزی باید بفهمن دیگه
رین: اوهوم
باجی: بیا کمکت میکنم لوازماتو جم کنی
رین: مرسی
باجی لوازم رو جم کرد اسنپ گرفتنو رفتم خونه باجی
(پرش به خونه باجی)
رین: واااااااااایییییییی... چقد بزرگهههههههههههههههه
(اس دو خونه باجی)
باجی: ا.. ا.. اره...
رین: باجی؟ خوبی؟
(باجی انقدگوجه میشود که باید با ان املت درست کرد)
باجی: ا.. اره خوبم
ذهن باجی: لعتنییی یادم رف کریه هم خونسسس( خواهر باجی)
رین: بریم؟
باجی: ا....ا.... اره...
در زدن... کریه درو باز کرد..
کریه: باجی؟..... وااااییییی این خانوم خوشگل کیهههههههه؟....
وایسا..... باجی... نکنه دوس دخترتههههه... هااااا( با لحن مسخره)
رین یهو سرخ میشه: ام.... ام... ام...
کریه: به هر حال... خوش اومدی.... اسمت چیه؟
(رین از شدت گوجگی نمیتواند حرف بزند)
باجی: ایشون رینه.....
کریه: رین... ها.... صب کن.. تو.. تو.. توخواهر هایتانی هایی؟
رین: اره....
~بفرمایید تو....
رفتن تو...
باجی: رین... تو با کریه تو یه اتاق مبخوابی...
کریه: واقعااااا واااییی عالیه....
رین: ببخشید... منم شدم زحمت....
کریه: نه بابا چه زحمتی...
باجی: کریه مامان نیس؟
کریه: نه تا اخر هفته نیس...
باجی: اها... پس میتونم اون لباسرو بهت بدم...
رین: کدوم لباس
باجی با نیش خند: وقتی بهت دادم بپوشی میفهمی.....
باجی رفت تو اتاقشو لباساشو عوض کرد(هردو فرم مدرسه تنشون بود)
باجی اومد پایینو یه لباس باز (اس چهار) به رین داد
رین: باجی؟ این چیهههعع؟
باجی: بهت که گفتم....
رین: انصاف نیس که تو لباست انقد جموجور باشه و لباس من انقد بازو سکسی(اس سه لباس باجی)
باجی: کجاشو دیدی.. یزره دیگه بگذره یخت اب شه سکسی تر از اینم میدم بهت
رین: ااااعععع
کریه میخنده:
(وی از شدت خنده جان به جان افرین تسلیم کرد)
باجی: نمیری یوقت اینهمه میخندی
کریه: ا.. ا.. ایییی.. ا.. ا.. اخه... خیلی... خیلی بانمکین.... اییییی
باجی: نه بابا
چند دقیقه بعد:
باجی: رین چمدونتو بردم تو اتاق
رین: اوهوم... ممنون
رین رف لباسو عوض کنه...
داش لباساشو عوض میکرد که......
____________________________________________
یاه یاه یاه یاه...
*باجی در اتاق رینو باز کرد*
باجی: رین چرا انقد سرخی
رین: هی... هی.... هیچی
باجی: رین قضیه چیه... قرار شد همه چیو به هم بگیم یادته
رین: خ... خب... ام... خب... اخه.... من من..... خجالت میکشم بیام خونتون..... خب.... ینی... چیزه....
باجی: خجالت نداره که عشقم بعدشم یروزی باید بفهمن دیگه
رین: اوهوم
باجی: بیا کمکت میکنم لوازماتو جم کنی
رین: مرسی
باجی لوازم رو جم کرد اسنپ گرفتنو رفتم خونه باجی
(پرش به خونه باجی)
رین: واااااااااایییییییی... چقد بزرگهههههههههههههههه
(اس دو خونه باجی)
باجی: ا.. ا.. اره...
رین: باجی؟ خوبی؟
(باجی انقدگوجه میشود که باید با ان املت درست کرد)
باجی: ا.. اره خوبم
ذهن باجی: لعتنییی یادم رف کریه هم خونسسس( خواهر باجی)
رین: بریم؟
باجی: ا....ا.... اره...
در زدن... کریه درو باز کرد..
کریه: باجی؟..... وااااییییی این خانوم خوشگل کیهههههههه؟....
وایسا..... باجی... نکنه دوس دخترتههههه... هااااا( با لحن مسخره)
رین یهو سرخ میشه: ام.... ام... ام...
کریه: به هر حال... خوش اومدی.... اسمت چیه؟
(رین از شدت گوجگی نمیتواند حرف بزند)
باجی: ایشون رینه.....
کریه: رین... ها.... صب کن.. تو.. تو.. توخواهر هایتانی هایی؟
رین: اره....
~بفرمایید تو....
رفتن تو...
باجی: رین... تو با کریه تو یه اتاق مبخوابی...
کریه: واقعااااا واااییی عالیه....
رین: ببخشید... منم شدم زحمت....
کریه: نه بابا چه زحمتی...
باجی: کریه مامان نیس؟
کریه: نه تا اخر هفته نیس...
باجی: اها... پس میتونم اون لباسرو بهت بدم...
رین: کدوم لباس
باجی با نیش خند: وقتی بهت دادم بپوشی میفهمی.....
باجی رفت تو اتاقشو لباساشو عوض کرد(هردو فرم مدرسه تنشون بود)
باجی اومد پایینو یه لباس باز (اس چهار) به رین داد
رین: باجی؟ این چیهههعع؟
باجی: بهت که گفتم....
رین: انصاف نیس که تو لباست انقد جموجور باشه و لباس من انقد بازو سکسی(اس سه لباس باجی)
باجی: کجاشو دیدی.. یزره دیگه بگذره یخت اب شه سکسی تر از اینم میدم بهت
رین: ااااعععع
کریه میخنده:
(وی از شدت خنده جان به جان افرین تسلیم کرد)
باجی: نمیری یوقت اینهمه میخندی
کریه: ا.. ا.. ایییی.. ا.. ا.. اخه... خیلی... خیلی بانمکین.... اییییی
باجی: نه بابا
چند دقیقه بعد:
باجی: رین چمدونتو بردم تو اتاق
رین: اوهوم... ممنون
رین رف لباسو عوض کنه...
داش لباساشو عوض میکرد که......
____________________________________________
یاه یاه یاه یاه...
۲۵۲
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.