اسیر ارباب
# اسیر _ ارباب
PART _ 2
لئونارد:
از حموم اومدم بیرون و سمت کمد حرکت کردم درشو باز کردم و بین لباسام گشتم از بینشون یه ست سفید برداشتم و پوشیدم..
حوله رو روی موهام گذاشتم و شروع کردم به خشک کردنشون..
تو همون حالت برگشتم و نگاهی به ساعت انداختم 04:20 صب بود... هوام به حالت گرگ و میش در اومده بود... حوله رو روی بند توی اتاق اویزون کردم و موهامو همونجوری توی حالت ژولیده شون ول کردم و رفتم سمت در...
بازش کردم و از اتاق خارج شدم طبق عادت همیشگیم نشستم رو نرده پله ها و سر خوردم پایین...
اتاقم طبقه بالا بود.. وقتی میومدی پایین زیر پله تا سرویس بود رو به روی پله ها حال و پذیرایی و سمت چپ اشپزخونه... مسیرمو سمت اشپزخونه ادامه دادم و واردش شدم..
از داخل کابینت یه بسته نودبل براشتم و خم شدم از کابینت پایین یه قابلمه کوچیک برداشتم
داخل قابلمه اب ریختم گذاشتمش رو گاز و زیرشو روشن کردم بسته نودل و باز کردم گذاشتم داخلش توی این مدتی که نودل اماده میشد سس پنیری درست کردم و ادویه نودل و بهش اضافه کردم
زیر قابلمه رو خاموش کردم ابشو داخل سینک خالی کردم و نودلا رو به سس اضافه کردم و هم زدم.. وقتی اماده شد ماهیتابه سایز کوچیک برداشتم و داخلش تخم مرغ نیمرو کردم و گذاشتم روی نودلا...
مثل بچه های پنج ساله نشستم رو اپن..البته ناگفته نمونه این عادت از رو بچگی روم بود.. ظرف نودل و جلوم گذاشتم و مشغول خوردن شدم..
وقتی حسابی سیر شدم از رو اپن پریدم پایین ظرف نودل و با دیگ هایی که کثیف کرده بودم و جمع کردم و شستمشون و ادویه و بقیه چیزا رو سرجاشون گذاشتم.. کاری نداشتم گوشی مو براشتم نشستم جلوی تی وی کنترل و برداشتم و روشنش کردم... کانالا رو بالا و پایین میکردم بلاخره یه فیلم خوب پیدا کردن.. لم دادم به مبل و مشغول نگاه کردن شدم
# اسیر _ ارباب
PART _ 3
یه ساعتی بود که جلوی تی وی نشسته بودم.. حوصلم سر رفته بود واسه همین خاموشش کردم... گوشی مو برداشتم و بلند شدم نگاهی به ساعت انداختم 05:40.. امروز به طور کسل کننده ای همه چی دیر می گذشت..
تصمیم گرفتم فعلا برم بیرون به هر حال هوام روشن شده بود لباسام خوب بود فقط گوشی و کلیدای خونه رو از رو اپن برداشتم و رفتم سمت در
کتونی های سفیدمو پوشیدم و از در خونه رفتم بیرون
کلیدا رو داخل قفل چرخوندم و گذاشتمش داخل جیبم از پله ها رفتم پایین و از اپارتمان خارج شدم
هندزفری هامو داخل گوشام انداختم رندوم یه اهنگ پلی کردم... دستامو داخل جیبای شلوار گرم کنم فرو کردم و شروع کردم به قدم زدن
اواخر تابستون و اوایل پاییز کره بود و هوا داشت رو به سردی میرفت..
تک و توکی ادم توی خیابونا دیده میشدن و بعضیام درحال باز کردن کرکره های مغازه هاشون بودن که تا ساعت هفت و موقعه شلوغی بتونن وسایل شونو پشت ویترین بچینن و کاسبی شونو شروع کنن...
یه زندگی عادی داشتن.. شبم برمیگشتن پیش خانواده هاشونو از روزشون تعریف میکردن یا میگفتن و میخندیدن اخرم شام و کنار هم میخوردن و با یه شب بخیر میرفتن تا بخوابن.. چیزی که من دوازده ساله ازش محروم شدم...
آه تلخی کشیدم.. سرمو پایین انداختم و همونجوری که به موزیک گوش میدادم بی هدف داخل خیابونا قدم میزدم..
وقتی به ساعت نگاه کردم در کمال تعجب دیدم 08:55.... یعنی سه ساعت داشتم توی شهر ول میچرخیدم.. پوفی کشیدم گوشی وانداختم داخل جیبم و از کوچه پس کوچه مسیر خونه رو در پیش گرفتم و بعد نیم ساعت رسیدم.. در اپارتمان و باز کردم از پله ها رفتم بالا
جلوی در واحدم وایستادم کلید و انداختم داخل قفل و رفتم داخل.. کتونی هامو از پام در اوردم دمپایی هامو پوشیدم و در و بستم
کلید برق بالای جا کفشی رو زدم و لامپا رو روشن کردم... وقتی به رو به روم نگاه کردم دیدم کلی جای پا رو کف خونس و اشپزخونه یکم بهم ریخته و در کابینتا بازه..
به رد کفشا نگاه کردم و دیدم رفتن سمت اتاق خوابم... اروم از کنار جا کفشی چوب بیسبالمو برداشتم و پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق درش نیمه باز بود و یه نفر جلوی پنجره وایستاده بود...
اروم وارد شدم و رفتم پشت سرش همین که خواستم چوب و با تموم توانم فرود بیارم تو ملاجش یهو برگشت سمتم و..
خب خب اینم جبرانی رمان اسیر ارباب 😊
باید بگم تا شرطای این دوتا پارت تکمیل نشه باید مثل چی تو خماری ادامه پارتا بمونین😁😂😂
لایک: 10
کامنت: 8
PART _ 2
لئونارد:
از حموم اومدم بیرون و سمت کمد حرکت کردم درشو باز کردم و بین لباسام گشتم از بینشون یه ست سفید برداشتم و پوشیدم..
حوله رو روی موهام گذاشتم و شروع کردم به خشک کردنشون..
تو همون حالت برگشتم و نگاهی به ساعت انداختم 04:20 صب بود... هوام به حالت گرگ و میش در اومده بود... حوله رو روی بند توی اتاق اویزون کردم و موهامو همونجوری توی حالت ژولیده شون ول کردم و رفتم سمت در...
بازش کردم و از اتاق خارج شدم طبق عادت همیشگیم نشستم رو نرده پله ها و سر خوردم پایین...
اتاقم طبقه بالا بود.. وقتی میومدی پایین زیر پله تا سرویس بود رو به روی پله ها حال و پذیرایی و سمت چپ اشپزخونه... مسیرمو سمت اشپزخونه ادامه دادم و واردش شدم..
از داخل کابینت یه بسته نودبل براشتم و خم شدم از کابینت پایین یه قابلمه کوچیک برداشتم
داخل قابلمه اب ریختم گذاشتمش رو گاز و زیرشو روشن کردم بسته نودل و باز کردم گذاشتم داخلش توی این مدتی که نودل اماده میشد سس پنیری درست کردم و ادویه نودل و بهش اضافه کردم
زیر قابلمه رو خاموش کردم ابشو داخل سینک خالی کردم و نودلا رو به سس اضافه کردم و هم زدم.. وقتی اماده شد ماهیتابه سایز کوچیک برداشتم و داخلش تخم مرغ نیمرو کردم و گذاشتم روی نودلا...
مثل بچه های پنج ساله نشستم رو اپن..البته ناگفته نمونه این عادت از رو بچگی روم بود.. ظرف نودل و جلوم گذاشتم و مشغول خوردن شدم..
وقتی حسابی سیر شدم از رو اپن پریدم پایین ظرف نودل و با دیگ هایی که کثیف کرده بودم و جمع کردم و شستمشون و ادویه و بقیه چیزا رو سرجاشون گذاشتم.. کاری نداشتم گوشی مو براشتم نشستم جلوی تی وی کنترل و برداشتم و روشنش کردم... کانالا رو بالا و پایین میکردم بلاخره یه فیلم خوب پیدا کردن.. لم دادم به مبل و مشغول نگاه کردن شدم
# اسیر _ ارباب
PART _ 3
یه ساعتی بود که جلوی تی وی نشسته بودم.. حوصلم سر رفته بود واسه همین خاموشش کردم... گوشی مو برداشتم و بلند شدم نگاهی به ساعت انداختم 05:40.. امروز به طور کسل کننده ای همه چی دیر می گذشت..
تصمیم گرفتم فعلا برم بیرون به هر حال هوام روشن شده بود لباسام خوب بود فقط گوشی و کلیدای خونه رو از رو اپن برداشتم و رفتم سمت در
کتونی های سفیدمو پوشیدم و از در خونه رفتم بیرون
کلیدا رو داخل قفل چرخوندم و گذاشتمش داخل جیبم از پله ها رفتم پایین و از اپارتمان خارج شدم
هندزفری هامو داخل گوشام انداختم رندوم یه اهنگ پلی کردم... دستامو داخل جیبای شلوار گرم کنم فرو کردم و شروع کردم به قدم زدن
اواخر تابستون و اوایل پاییز کره بود و هوا داشت رو به سردی میرفت..
تک و توکی ادم توی خیابونا دیده میشدن و بعضیام درحال باز کردن کرکره های مغازه هاشون بودن که تا ساعت هفت و موقعه شلوغی بتونن وسایل شونو پشت ویترین بچینن و کاسبی شونو شروع کنن...
یه زندگی عادی داشتن.. شبم برمیگشتن پیش خانواده هاشونو از روزشون تعریف میکردن یا میگفتن و میخندیدن اخرم شام و کنار هم میخوردن و با یه شب بخیر میرفتن تا بخوابن.. چیزی که من دوازده ساله ازش محروم شدم...
آه تلخی کشیدم.. سرمو پایین انداختم و همونجوری که به موزیک گوش میدادم بی هدف داخل خیابونا قدم میزدم..
وقتی به ساعت نگاه کردم در کمال تعجب دیدم 08:55.... یعنی سه ساعت داشتم توی شهر ول میچرخیدم.. پوفی کشیدم گوشی وانداختم داخل جیبم و از کوچه پس کوچه مسیر خونه رو در پیش گرفتم و بعد نیم ساعت رسیدم.. در اپارتمان و باز کردم از پله ها رفتم بالا
جلوی در واحدم وایستادم کلید و انداختم داخل قفل و رفتم داخل.. کتونی هامو از پام در اوردم دمپایی هامو پوشیدم و در و بستم
کلید برق بالای جا کفشی رو زدم و لامپا رو روشن کردم... وقتی به رو به روم نگاه کردم دیدم کلی جای پا رو کف خونس و اشپزخونه یکم بهم ریخته و در کابینتا بازه..
به رد کفشا نگاه کردم و دیدم رفتن سمت اتاق خوابم... اروم از کنار جا کفشی چوب بیسبالمو برداشتم و پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق درش نیمه باز بود و یه نفر جلوی پنجره وایستاده بود...
اروم وارد شدم و رفتم پشت سرش همین که خواستم چوب و با تموم توانم فرود بیارم تو ملاجش یهو برگشت سمتم و..
خب خب اینم جبرانی رمان اسیر ارباب 😊
باید بگم تا شرطای این دوتا پارت تکمیل نشه باید مثل چی تو خماری ادامه پارتا بمونین😁😂😂
لایک: 10
کامنت: 8
- ۱۱.۱k
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط