سرگرم درسم بودم ببخشید دیر ارسال کردم
اوایی از گذشته
بخش اول: خاطرات زندگی با یک دکتر روانی.
002
🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤
قفل باز شد و اروم بلند شدم تا در بالکن رو باز کنم و بازتاب تصویر خودم رو تو اینه دیدم. عادی نبود.
میتونستم مو های سفید و چشم های قرمزم به رنگ خون رو ببینم ولی چیزی که برام عجیب بود دوتا گوش خرگوشی بود که اویزون بود.
در هر صورت شاید اینم یه خواب عه. اروم در رو باز کردم ورفتم تو بالکن. وقتی خواستم جعبه سوزن هارو تو جیب بزارم متوجه یه ساز دهنی هم تو جیب سوشرت زردم شدم.
یه گوشه ای نشستم و شروع کردم به ساز دهنی زدن.
شبیه یه لالایی بود. اروم و دل نواز. من حتی نمی دونستم این صدا رو میشناختم. ولی میدونستم یه لالایی عه. اه دلم میخواد اون هم این رو بشنوعه و اروم بخوابه.
...........
صبح بیدار شدم روی تخت بودم. سوشرت ام که دیشب تن ام بود رو در اورده بودن و تو اتاق نبود. اروم بلند شدم. فکر کردم که احتمالا شب که تو بالکن بودم اونو جا گذاشتم.
: بالکن؟ من اونجا چیکار میکردم
اتفاقی افکارم ام رو بلند گفتم و کسی که تو اتاق بود شنید....
....: یادت نمیاد؟ چطوری یادت نمیاد.. تو کل دیشب تو بالکن بودی حتی لباست هم کثیف شده بود. اینم وسایلت که تو جیبت بود.
یه جعبه و ساز دهنی بود.
: خود شما کی هستید؟
وسایل رو ازش گرفتم.
.... : دیروز هم یادت نمیاد؟ ببین واقعا هیچی یادت نمیاد؟
اروم فکر کردم ولی همش مه الود بود و دقیق چیزی یادم نمیومد ولی یه حس ترس و ناراحتی شدید داشتم.
: نه یادم نمیاد! شما کی هستید من اینجا چیکار میکنم؟....
ترسیده بودم گریه ام گرفته بود و داد میزدم. اون اروم من رو تخت نشوند و یه لیوان اب بهم داد ولی وقتی دید گریه ام بند نمیاد یه سیلی محکم بهم زد...
.....: بس کن. فک نمی کردم انقدر لوس و ترسو باشی...
واقعا که..
بعد پشت اش رو بهم کرد و ادامه حرف اش رو گفت.:
اسم من موری اوگای عه. من یه دکتر ام. و همینطور سرپرست قانونی تو. تو منو میتونی موری یا دکتر صدا کنی. اگه هرچیز دیگه ای صدام تنبیه میشی. اگه ازم نا فرمانی کنی تنبیه میشی. بهترعه دختر حرف گوش کن و خوبی باشی.
بعد سه اشتباه دیگه به دردم نمیخوری. البته احتمالا خوب فروش میری.
برگشت طرف ام. من فقط جای سیلی رو با دستم نگه داشته بودم. اون مرد خیلی ترسناک بود. از شدت ترس ناخوداگاه لیوان از دستم لیز خورد و شکست....
اون به شکل عصبانی بهم خیره شد. یه کیسه به طرف ام پرت کرد.
موری: با دست هات جمع اش کن... سریع..
منم فوری نشستم و جمع اش کردم. هر تیکه شیشه دستم رو میبرید و خیلی درد داشت ولی چیزی که اذیت ام میکرد نوع رفتارش بود. حتی شنیدن صداش هم ترسناک بود.
موری: اسمت میتسو عه. ۵ سالته و یه موهبت داریی. در اصلا چند تا موهبت. منم مثل تو موهبت دار ام الیس اون دختر که شبیه عروسک هاست موهبت منه. پس بهتر مراقب رفتارت حتی وقتی من نیستم هم باشی.
اروم سرم رو اوردم بالا
: موهبت؟
موری: اره تا جایی که من میدونم تو سه تا موهبت داری. اول اش خرگوش ارزو هاست.
زیر نور ماه کامل تبدیل به یه خرگوش میشی و طبق توصیفات رنگ چشم هات به قرمز و موهات به رنگ سفید در میاد و در بعضی موارد شبیه یه خرگوشی. قدرت خواص ات از اسمش معلومه خرگوش ارزو ها.
تو داستان خرگوش سال نو رو شنیدی...
: اره شب های سال نو میاد و ارزو ها رو با خودش میبره تا براورده کنه تا همه سال نو خوشحال باشن. البته هرسال یدونه میاد و خرگوش سال قبل محو میشه.
موری: چون مرده. این بهای براورده کردن ارزو عه. هرچند ارزو رو خودش تاثیر نداره. ولی بهاش رو خودش میپردازه.
موهبت توهم همینجوری عه.
شب ها زیر نور ماه کامل تبدیل میشی و میتونی ارزو دیگران روبراورده کنی. ولی بهاش رو میپردازی و اون بهاش حافظهات یا صدماتی عه که جسم ات میبینه.
در مورد دوتا موهبت بعدی ات شمشیر عدالت و شب شیطانی. این هم خطرناک هستن اونا هم مثل الیس من ان اما اونا توسط تو رام نشدن و ممکنه بخوان تو رو بکشن پس مراقب خودت باش.
اروم خم شد و کیسه رو ازم گرفت. کارم تموم شده بود ولی کل دست هام زخم بود....
موری: خب حالا....
..........
💜🖤💜🖤💜
خب این پارتت ادامه دارد
منتظر پارت های بعدی باشید
بخش اول: خاطرات زندگی با یک دکتر روانی.
002
🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤
قفل باز شد و اروم بلند شدم تا در بالکن رو باز کنم و بازتاب تصویر خودم رو تو اینه دیدم. عادی نبود.
میتونستم مو های سفید و چشم های قرمزم به رنگ خون رو ببینم ولی چیزی که برام عجیب بود دوتا گوش خرگوشی بود که اویزون بود.
در هر صورت شاید اینم یه خواب عه. اروم در رو باز کردم ورفتم تو بالکن. وقتی خواستم جعبه سوزن هارو تو جیب بزارم متوجه یه ساز دهنی هم تو جیب سوشرت زردم شدم.
یه گوشه ای نشستم و شروع کردم به ساز دهنی زدن.
شبیه یه لالایی بود. اروم و دل نواز. من حتی نمی دونستم این صدا رو میشناختم. ولی میدونستم یه لالایی عه. اه دلم میخواد اون هم این رو بشنوعه و اروم بخوابه.
...........
صبح بیدار شدم روی تخت بودم. سوشرت ام که دیشب تن ام بود رو در اورده بودن و تو اتاق نبود. اروم بلند شدم. فکر کردم که احتمالا شب که تو بالکن بودم اونو جا گذاشتم.
: بالکن؟ من اونجا چیکار میکردم
اتفاقی افکارم ام رو بلند گفتم و کسی که تو اتاق بود شنید....
....: یادت نمیاد؟ چطوری یادت نمیاد.. تو کل دیشب تو بالکن بودی حتی لباست هم کثیف شده بود. اینم وسایلت که تو جیبت بود.
یه جعبه و ساز دهنی بود.
: خود شما کی هستید؟
وسایل رو ازش گرفتم.
.... : دیروز هم یادت نمیاد؟ ببین واقعا هیچی یادت نمیاد؟
اروم فکر کردم ولی همش مه الود بود و دقیق چیزی یادم نمیومد ولی یه حس ترس و ناراحتی شدید داشتم.
: نه یادم نمیاد! شما کی هستید من اینجا چیکار میکنم؟....
ترسیده بودم گریه ام گرفته بود و داد میزدم. اون اروم من رو تخت نشوند و یه لیوان اب بهم داد ولی وقتی دید گریه ام بند نمیاد یه سیلی محکم بهم زد...
.....: بس کن. فک نمی کردم انقدر لوس و ترسو باشی...
واقعا که..
بعد پشت اش رو بهم کرد و ادامه حرف اش رو گفت.:
اسم من موری اوگای عه. من یه دکتر ام. و همینطور سرپرست قانونی تو. تو منو میتونی موری یا دکتر صدا کنی. اگه هرچیز دیگه ای صدام تنبیه میشی. اگه ازم نا فرمانی کنی تنبیه میشی. بهترعه دختر حرف گوش کن و خوبی باشی.
بعد سه اشتباه دیگه به دردم نمیخوری. البته احتمالا خوب فروش میری.
برگشت طرف ام. من فقط جای سیلی رو با دستم نگه داشته بودم. اون مرد خیلی ترسناک بود. از شدت ترس ناخوداگاه لیوان از دستم لیز خورد و شکست....
اون به شکل عصبانی بهم خیره شد. یه کیسه به طرف ام پرت کرد.
موری: با دست هات جمع اش کن... سریع..
منم فوری نشستم و جمع اش کردم. هر تیکه شیشه دستم رو میبرید و خیلی درد داشت ولی چیزی که اذیت ام میکرد نوع رفتارش بود. حتی شنیدن صداش هم ترسناک بود.
موری: اسمت میتسو عه. ۵ سالته و یه موهبت داریی. در اصلا چند تا موهبت. منم مثل تو موهبت دار ام الیس اون دختر که شبیه عروسک هاست موهبت منه. پس بهتر مراقب رفتارت حتی وقتی من نیستم هم باشی.
اروم سرم رو اوردم بالا
: موهبت؟
موری: اره تا جایی که من میدونم تو سه تا موهبت داری. اول اش خرگوش ارزو هاست.
زیر نور ماه کامل تبدیل به یه خرگوش میشی و طبق توصیفات رنگ چشم هات به قرمز و موهات به رنگ سفید در میاد و در بعضی موارد شبیه یه خرگوشی. قدرت خواص ات از اسمش معلومه خرگوش ارزو ها.
تو داستان خرگوش سال نو رو شنیدی...
: اره شب های سال نو میاد و ارزو ها رو با خودش میبره تا براورده کنه تا همه سال نو خوشحال باشن. البته هرسال یدونه میاد و خرگوش سال قبل محو میشه.
موری: چون مرده. این بهای براورده کردن ارزو عه. هرچند ارزو رو خودش تاثیر نداره. ولی بهاش رو خودش میپردازه.
موهبت توهم همینجوری عه.
شب ها زیر نور ماه کامل تبدیل میشی و میتونی ارزو دیگران روبراورده کنی. ولی بهاش رو میپردازی و اون بهاش حافظهات یا صدماتی عه که جسم ات میبینه.
در مورد دوتا موهبت بعدی ات شمشیر عدالت و شب شیطانی. این هم خطرناک هستن اونا هم مثل الیس من ان اما اونا توسط تو رام نشدن و ممکنه بخوان تو رو بکشن پس مراقب خودت باش.
اروم خم شد و کیسه رو ازم گرفت. کارم تموم شده بود ولی کل دست هام زخم بود....
موری: خب حالا....
..........
💜🖤💜🖤💜
خب این پارتت ادامه دارد
منتظر پارت های بعدی باشید
- ۱۳.۳k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط