پارت ۸۵ رمان سفر عشق
#پارت_۸۵ #رمان_سفر_عشق
مامان و رسام دوییدن تو اتاق دردم خیلی شدیدتر شده بود
با گریه گفتم:رسام
نگران و ترسیده بود رسام سریع اومد سمتم و گفت:جانم جان
من:درد دارم
شکمم تیر کشید که جیغ کشیدم سریع بردنم اتاق عمل زایمانم طبیعی بود
آمادم کردن مامان اومد پیشم:الین مامان فقط زور بزن خب
سر تکون دادم خاست بره که گفتم:رسام هم بیاد
مامان:الان میگم بیاد
رسام اومد و دستمو گرفت مامان گفت:شروع میکنیم
با هر فشارم دست رسامو محکم فشار میدادم با آخرین زور صدای گریه پسرم تو اتاق پیچید به رسام نگاه کردم بهم نگاه کرد و لبخند زد
مامان:جانم گل پسرم جانم نوه قشنگم
رسام پیشونیمو بوسید و گفت:خسته نباشی عزیزم
سر تکون دادم مامان اومد پسر تپلمو گذاشت رو سینم سرشو بوسیدم
من:سالمه مامان
مامان:سالم سالم
بچه رو بغل کرد و رفت تا برگه زایمانمو با پاهای پسرم مهر کنه وقتی برگه رو مهر کرد رسام رفت و پای رنگی بچه رو زد رو نبض مچش لبخند زدم مامان بچه رو داد ببرن حاضر کنن
مامان:خوبی
من:خوبم
از اتاق رفتیم بیرون و بردنم بخش همه اومدن اتاق پر گل و شیرینی شده بود
مامان با یه کالسکه اومد داخل همه رفتن نزدیکش و کلی خوشحالی میکردن و قربون صدقش میرفتن
من:رسام بیارش
مامان رایین رو داد بغل رسام رسام آوردش نزدیک و داد بغلم تپل و سفید بود یه کلاه سفید با سرهمی سفید پوشیده بودن واسش لپشو تپلی شو بوسیدم
همه نزدیکم بودن و قربون صدقش میرفتن
رسا:عمه فدات شه رایین کوچولو
مامان فرنوش:دورت بگردم پسرم قند عسلم
مامانم:قربون نوم برم من
آریا:خانومای محترم با عرض پوزش اگه میشه بیاید کنار ماهم ببینیم
همه خندیدن مامانا و رسا رفتن کنار بابا ها و آریا و رهام اومدن نزدیک
آریا:قربونش برم چشاشو نگا شبیه منه
رهام:فدای هیکلش نگا شبیه عموش چهار شونس
همه خندیدیم
من:ایلیا کجاس
بابام:زنگ زدیم تو راهه
در باز شد و ایلیا اومد داخل یه راست اومد بغلم کرد
ایلیا:خوبی قربونت برم
من:خوبم داداش
ایلیا نگاش به پسرم افتاد
ایلیا:وای فندق کوچولو رو ببین
خم شد لپشو بوسید
بچم تکونی خورد و بیدار شد صدای گریش تو اتاق پیچید
من:جانم پسرم
تکونش میدادم
مامان:آقایون برین برین الین شیر بده به رایین
همه رفتن ولی مامانا و رسام با رسا موندن
مامان فرنوش لباسمو بالا داد و سینمو گذاشت دهن رایین میک اولو که زد غرق خوشی شدم به رسام نگاه کردم با لبخند به من و رایین نگاه میکرد مامانا و رسا رفتن بیرون که راحت باشیم
رسام دست رایین رو گرفت دست کوچولوش تو دستای مردونه باباش گم شده بود
رسام:ببین چه خوشگل میخوره فداش بشم
به شیر خوردنش نگاه میکردم رسام خم شد پیشونی رایین رو بوسید و بعدم پیشونی منو
رسام:عاشقتم الین عاشق تو و پسرمون
من:منم عاشقتم
مامان و رسام دوییدن تو اتاق دردم خیلی شدیدتر شده بود
با گریه گفتم:رسام
نگران و ترسیده بود رسام سریع اومد سمتم و گفت:جانم جان
من:درد دارم
شکمم تیر کشید که جیغ کشیدم سریع بردنم اتاق عمل زایمانم طبیعی بود
آمادم کردن مامان اومد پیشم:الین مامان فقط زور بزن خب
سر تکون دادم خاست بره که گفتم:رسام هم بیاد
مامان:الان میگم بیاد
رسام اومد و دستمو گرفت مامان گفت:شروع میکنیم
با هر فشارم دست رسامو محکم فشار میدادم با آخرین زور صدای گریه پسرم تو اتاق پیچید به رسام نگاه کردم بهم نگاه کرد و لبخند زد
مامان:جانم گل پسرم جانم نوه قشنگم
رسام پیشونیمو بوسید و گفت:خسته نباشی عزیزم
سر تکون دادم مامان اومد پسر تپلمو گذاشت رو سینم سرشو بوسیدم
من:سالمه مامان
مامان:سالم سالم
بچه رو بغل کرد و رفت تا برگه زایمانمو با پاهای پسرم مهر کنه وقتی برگه رو مهر کرد رسام رفت و پای رنگی بچه رو زد رو نبض مچش لبخند زدم مامان بچه رو داد ببرن حاضر کنن
مامان:خوبی
من:خوبم
از اتاق رفتیم بیرون و بردنم بخش همه اومدن اتاق پر گل و شیرینی شده بود
مامان با یه کالسکه اومد داخل همه رفتن نزدیکش و کلی خوشحالی میکردن و قربون صدقش میرفتن
من:رسام بیارش
مامان رایین رو داد بغل رسام رسام آوردش نزدیک و داد بغلم تپل و سفید بود یه کلاه سفید با سرهمی سفید پوشیده بودن واسش لپشو تپلی شو بوسیدم
همه نزدیکم بودن و قربون صدقش میرفتن
رسا:عمه فدات شه رایین کوچولو
مامان فرنوش:دورت بگردم پسرم قند عسلم
مامانم:قربون نوم برم من
آریا:خانومای محترم با عرض پوزش اگه میشه بیاید کنار ماهم ببینیم
همه خندیدن مامانا و رسا رفتن کنار بابا ها و آریا و رهام اومدن نزدیک
آریا:قربونش برم چشاشو نگا شبیه منه
رهام:فدای هیکلش نگا شبیه عموش چهار شونس
همه خندیدیم
من:ایلیا کجاس
بابام:زنگ زدیم تو راهه
در باز شد و ایلیا اومد داخل یه راست اومد بغلم کرد
ایلیا:خوبی قربونت برم
من:خوبم داداش
ایلیا نگاش به پسرم افتاد
ایلیا:وای فندق کوچولو رو ببین
خم شد لپشو بوسید
بچم تکونی خورد و بیدار شد صدای گریش تو اتاق پیچید
من:جانم پسرم
تکونش میدادم
مامان:آقایون برین برین الین شیر بده به رایین
همه رفتن ولی مامانا و رسام با رسا موندن
مامان فرنوش لباسمو بالا داد و سینمو گذاشت دهن رایین میک اولو که زد غرق خوشی شدم به رسام نگاه کردم با لبخند به من و رایین نگاه میکرد مامانا و رسا رفتن بیرون که راحت باشیم
رسام دست رایین رو گرفت دست کوچولوش تو دستای مردونه باباش گم شده بود
رسام:ببین چه خوشگل میخوره فداش بشم
به شیر خوردنش نگاه میکردم رسام خم شد پیشونی رایین رو بوسید و بعدم پیشونی منو
رسام:عاشقتم الین عاشق تو و پسرمون
من:منم عاشقتم
۵۱.۲k
۰۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.