داستان کرگدن و دم جنبانک

داستان کرگدن و دم جنبانک2
کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی‌بینم!

دم‌جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی‌کنی، آن را نمی‌بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.

کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم !

دم‌جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم‌جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده‌ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می‌زنی...

کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟

دم‌جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟

یعنی این که می‌تواند دوست داشته باشد، می‌تواند عاشق بشود.

کرگدن گفت: اینها که می‌گویی یعنی چی؟

دم‌جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...

کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله‌ی مناسب می‌گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله‌اش را بگوید. اما دم‌جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می‌خاراند.

داشت حشره‌های ریز لای چین‌های پوستش را با نوک ظریفش برمی‌داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می‌آید... اما نمی‌دانست دقیقاً از چی خوشش می‌آید ؟!

کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می‌خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم‌های کوچولوی پشتم را بخوری؟

دم‌جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می‌کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می‌شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می‌کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است. #عرفان_نظرآهاری #کرگدن_ها_هم_عاشق_میشوند
دیدگاه ها (۳)

داستان کرگدن و دم حنبانک 3کرگدن نفهمید که دم‌جنبانک چه می‌گو...

+چی میشد آدما به جای پا، بال داشتند؟-- چی میشد آدما بالهاشون...

داستان کرگدن و دم جنبانککرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می‌رفت.....

یکی از لذت های زندگی اینه که با یه ویسگونی بری اصفهان گردی و...

داستان شکستن قلب ها

هوففف....دارم از خودم می ترسم خدایییییحاجی یکی از قدیمیییییی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط