وقتی دوست برادرت بود

وقتی دوست برادرت بود
پارت چهارم
__
ویو ا.ت
تو این چند ساعتی که با تهیونگ تنها بودیم خیلی حرف زدیم و واقعا خیلی پسر خوبیه حداقل مثل اون جونگکوک برج زهرمار نیست :/
خیلی هم با هم صمیمی شده بودیم
تو افکار خودم بودم که تهیونگ صدام کرد
ته: هی ا.ت بچه ها اومدن
+ها؟!
ته:چته ؟! میگم پسرا با یونا اومدن
+اها باشه
از تو آشپزخونه اومدم بیرون دیدم همه وایستادن و دارن به من نگاه میکنن
+چیزی شده؟!...چرا اینجوری نگاه می‌کنین؟!
یونا:ها ؟! هیچی هیچی ...این چه لباسیه پوشیدی؟!
+ها ؟؟
نگاهی به خودش کرد .
+نیم تنه دیگه ...مشکلی داره ؟!
یونا:نه بابا فقط فکر میکردم از برادرام خجالت میکشی
+اها...نه اوکیه
هر کس رفت سر کار خودش تو آشپزخانه داشتم برای شام غذا درست میکردم (پارت قبل بعد از ظهر _غروب بود)
کیمچی، دوکبوکی و رامیون ...که یه نفر اومد کنارم بهش نگاه نکردم
+چیزی میخوای؟!
ته:ها ...کمک نمیخوای ؟!
+آه نه تهیونگا ممنون برو استراحت کن
ته:اما ...من استراحت کردم بزار کمکت کنم
+نه ممنون
ته:....
_برو تهیونگ هیونگ من کمکش میکنم
ته و ا.ت:ها؟!
_برو دیگه
تهیونگ باشه ای گفت و رفت
+کمک نمیخو...
چاقو رو از دست ا.ت گرفت و خودش شروع کرد به ریز کردن گوشت ها
+ممنون...
_...
ا.ت رفت سراغ بقیه کار ها
+تو همیشه انقدر ساکتی ؟!
_نه ...فقط بستگی به موقعیت و آدم های اطراف داره
+آها...من ۲۶ سالمه ...تو چند سالته؟!
_من؟!...خب ۲۷ سالمه 
+آها ...
پرش زمانی به دو هفته بعد
دو هفته ای میشد اون ها اینجا بودن و من با همه شون خیلی صمیمی بودم ...مخصوصا تهیونگ و یونگی که خیلی خوب بودن هنوز هم با اون برج زهرمار بودن کوک مشکل داشتم...در مورد اتاق ها؟!
جیمین کوک و یونگی با هم
نامجون و تهیونگ و جیهوپ باهم
جین هم پیش خواهرش یونا می‌خوابید و بکهیون هم که رفته بود خونه خودش 
منم که اتاقم جدا بود تو افکار خودم بودم که یونا اومد پیشم
@میگم ا.ت بیا بریم بیرون میای ؟!
+آره آره میام ....فقط کجا و با کی؟!
@میخوایم بریم بار با داداش های من ...به بکهیون زنگ زدم میاد
+اوکیه ...برو که حاظر بشم
@چشم قربان
+برو بیروننن
@+(خنده)
یونا از اتاق بیرون رفت اول یه دوش گرفتم و لباسم رو با یه لباس شیک عوض کردم ...سمت میز آرایش رفتم و یه آرایش کردم گوشی و کیفم رو گرفتم و اومدم پایین که همه حاظر بودن
نامجونی:اوه ا.ت ...خوشگل کردی
+بودم عزیزم
یونگی:والا همون گردو سیاهی هست که بود
+یا مین یونگی
همه (خنده)
سمت ماشین ها حرکت کردن و به سمت بار رفتند
(چون اتفاق خاصی نمی‌افتاد پرش زمانی میزنم )
ادامه تو کامنت از دستش ندهه
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JUNGKOOK
دیدگاه ها (۲۲)

من نمی‌دونم کی هستی ...یا کجا زندگی می‌کنی و اصلا اسمت چیه ....

وقتی برادر دوستت بود پارت پنجم _____ویو ا.تپشتش به در بود که...

وقتی بازیت داد ولی توهم دست کمی از اون نداشتی ...پارت یازدهم...

خب دوستانم ...بنده کارنامه رو گرفتم و هم هرو بیست شدم به جز ...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

love Between the Tides¹⁹(باید اعتماد میکردم یا نه) بعد از چن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط