پارتپنجم

#پارت_پنجم

راوی: هانا
دی شب با عمه زاده هام گذشت.
خودمو رو تخت پرت کردم و تو فکر فرو رفتم.
همیشه دوست داشتم زندگیم هیجانی باشه.
مأموریت خاص خودمو داشته باشم.
فردا، چند هفته دیگ دانشگاه باز میشه و بله! قراره برم دانشگاه.
دردسر و...
چشمامو بستم و خوابی که دیده بودم جلو چشام رد شد.
به تندی چشامو باز کردم.
قلبم به تپش افتاده بود.
اون چشما... اهه هانا ولش جون عمت خوابه دیگ.
___
راوی : ساتیار.
با نوری که رو اعصابم رفته بود، چشامو باز کردم.
مستقیم رفتم حموم و دوش سه دقیقه ای گرفتم.
با پوشیدن فرم انجمن خودمو سرگرم کردم و پرت شدم تو گذشته.
رئیس این انجمن من بودم و برای یه سری مسائل این انجمن رو ساختم.
به خودم اومدم و از اتاق خارج شدم.
رفتم پیش اکیپ انجمن.
با همون اخم همیشگیم وارد شدم و بچه ها سلام کردن.
سری تکون دادم و گفتم: امروز چه خبری برام دارید؟
رایان خیلی جدی گفت: آ..م ساتیار لانا خواب دیده ملکه شکارچیان شب قدرتاش فعال شده و هر لحظه ممکنِ قدرتاش بهش آسیب برسونن.
باید کنترلی رو قدرتاش داشته باشه
مانیا: البته به کمک ما نیاز داره
ترانه: اون که صد درصد، اگه ما نتونیم کمکش کنیم به احتمال زیاد آسیب میرسونه به خودش و اطرافیانش.
خشایار: در نتیجه شانس مبارزه با هامون رو نداریم.
سری تکون دادم و گفتم: باید بدونم کجاست، خب میتونید برید.
دیدگاه ها (۴)

🖇

یاحححح مرسییی 🥹🥹🥹🥹

مرسییییی

بدترین حس ممکن🥲🚬قشنگا امتحانا شروع شده شاید کم فعالیت کنم:))...

بیب من برمیگردمپارت : 68+ میدونی کجا قراره قرارداد ببندیم؟ _...

ویو کاترین به در تقه ای زدم و رفتم تو که با اقای جیون رو به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط