به پایت سر نهادم تا سر و سامان من باشی

به پایت سر نهادم تا سر و سامان من باشی!
براهت جان فدا کردم مگر جانان من باشی!

بسوز من نمی سازی که با من همنوا گردی!
ز دردم نیستی آگاه تا درمان من باشی!

بدریای محبت پا نهادم بر سر هستی!
بدین سودا که دریای من و طوفان من باشی!

مرا شد طاق ابروی تو محراب دعا٬ز آن رو!
که همچون اشک٬بالای صف مژگان من باشی!

ترا آلوده دامن دیگران خواهند و من خواهم!
چو شبنم پاک و چون گل تازه در دامان من باشی!

شد از شیرین و تلخ زندگی عشقت مرا حاصل!
نشد از شور بختی گوهر غلطان من باشی!

در این وادی که با من سایه ی من سر٬گران دارد!
چه سازم تا دلیل روح سرگردان من باشی؟

برویت چهره ی جان بیند از روشن دلی مشفق
گر ای خورشید وش آئینه ی تابان من باشی!
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/foad
دیدگاه ها (۲)

عشق یعنی یک سبدآرامش ازچشمهای توبوسه های خاص و دلبرانه از لب...

رفیقان ،💜 دوستان ،💙 ده ها گروهند که هریک درمسیر امتحانند...

سخن عشق تو بی‌آنکه بر آید بهزبانم رنگ رخساره خبر میـدهد ازحا...

نه غزل برای خواندن نه صدا برای آوازنه هوای شعر دارم نه پری ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط