ای کاش آقای هوشنگ ابتهاج رفیق من بود

‹‹اِی کاش آقایِ هوشَنگِ اِبتِهاج رِفیقِ مَن بود،
یه شَبایی مثلِ اِمشَب کِنارِش بودَم و این شِعرِشو واسَم می‌خوند :

« تو از کُدام راه می‌رسی؟
خیآلِ دیدَنَت چه دِلپَذیر بود
جَوانی‌اَم دَر این اُمید پیر شُد
نیامَدی و دیر شُد ... 🖤✨»
وَ مَن از عُمقِ وجُودَم زار زار گِریه میکَردَم :)🌸🦋🖤››

"جَوانیتون تو کُدوم اُمید پیر شُد؟"

















[ شُده یه وَقتایی‌ غَمگین‌ وَ دِل‌ زَده‌ بہ‌ پَهلو بیُفتی،
وَ اَشڪات‌ سُر بُخورَن‌ داخل‌ِ گوش‌هات‌ ؟!!
مَگه پیر شُدَن ،هَمونی نیست که دیگه
حوصله هیچیُ نَداری !
دیگه حوصله هیچیُ نَداریم! :)🖤✨]




#آناهیتا 🖤
دیدگاه ها (۰)

"به هَمه کَسایی که شَبِشون جوری گُذَشت که اِنگار زَمین رویِ ...

یه‌اَفسانه‌هَست‌که‌میگه‌,هَر‌وَقت‌عَزیزِتون‌بُغض‌کَردزیر‌ِگَ...

‹ کاش صِدات نَوار کاسِتِ دولَبه‌ای بود،که از گُم شُدَنِش نمی...

‹‹ کاش میشُد فَراموش بِشی دُرست وَقتی که وَسَطِ شلوغیِ شَهر،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط