مردم شهر به هوشید

مردم شهر به هوشید...؟
هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید
که امشب سر هر کوچه
خدا هست

روی دیوار دل خود بنویسید
خدا هست

نه یک بار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید
خدا هست

سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است،
خدا هست

پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:
خدا هست

آن جوان با همه خستگی و در به دریها سر تعظیم فرو برد و چنین گفت:
خدا هست

کودکی رفت کنار تخته ،
گوشه تیره این تخته نوشت :
در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد
خدا هست

مادری گفت: دلم میلرزد!
کودکانم چه بپوشند؟!
چه بگویم که بدانند نداری درد است!
پدر از شرم سرش پایین بود ...
زیر لب زمزمه میکرد :
خدا هست ...
دیدگاه ها (۲)

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی، باران روز...

ای دلبر ما مباش بی دلبر مایک دلبر ما به که دو صد دلبر مانه د...

"قلب"مهمانخانه نیستکه آدمها بیایند ، دو سه ساعت یا دو سه روز...

#بیان معنوی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط