p15
p15
ویو تهیونگ :
ا/ت تو اینجا چه کار میکنی کی اجازه داد از خونه بیای بیرون هاااا؟ ( عصبانیت )
ا/ت : ارباب شما حالتون خوبه درد ندارین ؟
_جواااااب منو بدههههه ( داد )
+ م...من..من فقط میخوا......
_ گمممشوووووووو بیرون برو توی خونهههههه ( داد )
+ چ..چشم
+ توی راه برگشت بودم دیدم اشکام همینطوری داره میاد آخه چرا باهام اینطوری رفتار کرد
من رفتم تا بهش سر بزنم حالشو بپرسم ولی اون اصلا یه ذره هم به من اهمیت نداد ( بغض )
* رسیدم خونه
+ رفتم توی خونه و لباسامو درآوردم و روی تخت کلی گریه کردم ...
* بعد ۲ ساعت ...
+ چشمامو باز کردم و یکم مالیدم تا واضح ببینم ...
از در خارج شدم و چشمم به اون دره افتاد که درش مشکی بود خیلی نظرمو جلب کرد و تصمیم گرفتم برم داخلش تا ببینم اونجا چیه که نمیزارن من برم داخلش ...
+ درو خواستم باز کنم که دیدم قفله
+ یااا لعنت بهش باید برم اتاق تهیونگ ...
+ رفتم توی اتاق تهیونگ همه جارو نگاه کردم و بلاخره چشمم به یه کلید مشکی خورد اونو برداشتم و رفتم سمت در مشکی و بازش کردم وارد که شدم چیز خاصی نبود ولی یه صندوق نظرمو جلب کرد یه کمد بزرگم بود که اونم نظرمو جلب کرد
+ رفتم سمت صندوق و هرچی رمز به ذهنم رسید زدم و بلاخره باز شد
+ ی....یعنی چی اینجا چرا یه عالمه اسلحه هست ؟؟؟
ن....نکنه...نکنه که تهیونگ یه مافیا باشه ؟؟؟؟؟
نه نه نه ا/ت این فکرا رو نکن ...
+ اگه بفهمه اومدم اینجا منو میکشههههه وای نههه باید سریع برم
+ سریع در صندوق بستم و از اتاق اومدم بیرون درشو قفل کردم و کیلیدو گذاشتم سر جاش و رفتم توی حال نشستم
ویو تهیونگ :
داشتم سقف و نگاه میکردم که یهو پرستار اومد داخل
پرستار : آقای کیم شما فردا مرخص میشید اگه میخواید میتونین امروزم برید مشکلی ندارین ..
_ : همین الان میرم
پرستار : باشه پس بیاید این فرم رو پر کنید ...
_ فرم رو پر کردم و لباسمو پوشیدم و یه پیامک به خانواده بادیگاردم دادم ( تسلیت گفته )
سوار ماشینم شدم و رفتم خونه
ویو ا/ت :
داشتم فیلم میدیدم که صدای در اومد
بدو بدو رفتم سمت درو باز کردم از دیدن قیافه تهیونگ تعجب کردم که الان اومده
+ خب.. خوشمدید ارباب
_ ممنون ( سرد )
_ بیا اتاقم کارت دارم ...
+ : چ..چشم
+ رفتم داخل اتاق ارباب
+ بله ارباب با من کار داشتین
_ بتمرگ ...
+ چ...چشم
_ فک کنم روز اولی که اومدی اینجا بهت هشدار دادم که یه کارایی رو انجام ندی
+ ...ب..بله
_ خودت میدونی که یکیشونو زیر پا گذاشتی
+ من؟؟؟ نه من هیچ کاری نکردم ( استرس )
_ عه راس میگی ؟؟ ( طعنه )
گایز لایک کنید الان پارت بعدو میزارم(:
ویو تهیونگ :
ا/ت تو اینجا چه کار میکنی کی اجازه داد از خونه بیای بیرون هاااا؟ ( عصبانیت )
ا/ت : ارباب شما حالتون خوبه درد ندارین ؟
_جواااااب منو بدههههه ( داد )
+ م...من..من فقط میخوا......
_ گمممشوووووووو بیرون برو توی خونهههههه ( داد )
+ چ..چشم
+ توی راه برگشت بودم دیدم اشکام همینطوری داره میاد آخه چرا باهام اینطوری رفتار کرد
من رفتم تا بهش سر بزنم حالشو بپرسم ولی اون اصلا یه ذره هم به من اهمیت نداد ( بغض )
* رسیدم خونه
+ رفتم توی خونه و لباسامو درآوردم و روی تخت کلی گریه کردم ...
* بعد ۲ ساعت ...
+ چشمامو باز کردم و یکم مالیدم تا واضح ببینم ...
از در خارج شدم و چشمم به اون دره افتاد که درش مشکی بود خیلی نظرمو جلب کرد و تصمیم گرفتم برم داخلش تا ببینم اونجا چیه که نمیزارن من برم داخلش ...
+ درو خواستم باز کنم که دیدم قفله
+ یااا لعنت بهش باید برم اتاق تهیونگ ...
+ رفتم توی اتاق تهیونگ همه جارو نگاه کردم و بلاخره چشمم به یه کلید مشکی خورد اونو برداشتم و رفتم سمت در مشکی و بازش کردم وارد که شدم چیز خاصی نبود ولی یه صندوق نظرمو جلب کرد یه کمد بزرگم بود که اونم نظرمو جلب کرد
+ رفتم سمت صندوق و هرچی رمز به ذهنم رسید زدم و بلاخره باز شد
+ ی....یعنی چی اینجا چرا یه عالمه اسلحه هست ؟؟؟
ن....نکنه...نکنه که تهیونگ یه مافیا باشه ؟؟؟؟؟
نه نه نه ا/ت این فکرا رو نکن ...
+ اگه بفهمه اومدم اینجا منو میکشههههه وای نههه باید سریع برم
+ سریع در صندوق بستم و از اتاق اومدم بیرون درشو قفل کردم و کیلیدو گذاشتم سر جاش و رفتم توی حال نشستم
ویو تهیونگ :
داشتم سقف و نگاه میکردم که یهو پرستار اومد داخل
پرستار : آقای کیم شما فردا مرخص میشید اگه میخواید میتونین امروزم برید مشکلی ندارین ..
_ : همین الان میرم
پرستار : باشه پس بیاید این فرم رو پر کنید ...
_ فرم رو پر کردم و لباسمو پوشیدم و یه پیامک به خانواده بادیگاردم دادم ( تسلیت گفته )
سوار ماشینم شدم و رفتم خونه
ویو ا/ت :
داشتم فیلم میدیدم که صدای در اومد
بدو بدو رفتم سمت درو باز کردم از دیدن قیافه تهیونگ تعجب کردم که الان اومده
+ خب.. خوشمدید ارباب
_ ممنون ( سرد )
_ بیا اتاقم کارت دارم ...
+ : چ..چشم
+ رفتم داخل اتاق ارباب
+ بله ارباب با من کار داشتین
_ بتمرگ ...
+ چ...چشم
_ فک کنم روز اولی که اومدی اینجا بهت هشدار دادم که یه کارایی رو انجام ندی
+ ...ب..بله
_ خودت میدونی که یکیشونو زیر پا گذاشتی
+ من؟؟؟ نه من هیچ کاری نکردم ( استرس )
_ عه راس میگی ؟؟ ( طعنه )
گایز لایک کنید الان پارت بعدو میزارم(:
۱۴.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.