ویو ات

ویو ات
شب شده بود من واقای کیم یعنی همون پدرم فقط یک بار در سال باهم غذا میخوریم اونم نمیدونم چرا ومن باید هرسال اباسی که اون انتخاب میکنه رو بپوشم اماده شدم و رفتم سر میز شام
ات: سلام عرض شد اقای کیم
نامجون: سلام سرد
اجوما: غذا اماده اس
راوی
هردو با سکوت غذای خودشونو خوردن وتا اینکه اجوما سر صحبت رو بازمیکنه
اجوما: ارباب ات میخواست یه چیزی بهتون بگه
نامجون: میشنوم
ات: من هیچی نمیخواستم بگم ترس
اجوما: ارباب من بهتون میگم اجوما همه چیز رو برای نامجون تعریف میکنه ونامجون با سردی به ات نگاه میکنه
نامجون: خوب
ات: خوب؟!
نامجون: اره الان من چیکارکنم
ات: یعنی چی چیکارکنم بابا
نامجون: صدبارگفتم بهت به من نگو بابا(داد)(صدبارگفتم ایم پدر منو به زبونت نیاررر😂)
ات: تو تاحالا برای من ارزش قائل شدی
نامجون: ارزشی نداری که بخوام برات قائل بشم
ات: بسسهههه خستم کردی تو اصلا منو دوست داری کاشکی مامان منو به دنیا نمی اورد خسته شدم
که یهوووووو
شرایط پارت بعد ۵لایک ۵کامنت❤
دیدگاه ها (۹)

ویو جیمن بعد از اینکه از کتاب خونه رفتم بیرون یه ماموریت داش...

راوی بچه ها ات و نامجون الان از میز شام بلند شدن ویو ات که ی...

ویو ات مثل همیشه از خواب بیدار شدم و کار های لازمو انجام داد...

ویو ات که یهووو یکی محکم میکوبید به در با ترس رفتم سمت در از...

ویو نامجون اون ات بود نامجون: اتت ویو ات گی توی شانسم یعنی چ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

رمان ( عمارت ارباب)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط