راوی

راوی
بچه ها ات و نامجون الان از میز شام بلند شدن
ویو ات
که یهو سوزش بدی رو تو ی گوشم حس کردم
نامجون: اره من از خدام بود مه به دنیا نیای هرزهعه(عربده)
ات: بغض
نامجون: اگه توالان نبودی هانای من الان پیشم بود
نامجون: گمشو تو اتاقت
ات میره تو اتاقش
ویو ات
مگه تقصیر منه که به دنیا اومدم رفتم روی تختم دراز کشیدم نمیدونم چقدر گذشت که صدای بسته شدن دراتاق اقای کیم اومدحتما رفته بخوابه بلند شدم و وسایلمو گذاشتم توی کیف مدرسم و یه نامه نوشتم و از خونه خارج شدم

شرایط ۱۰لایک ۱۰کامنت ❤
دیدگاه ها (۱۱)

که یهوووو دراتاق با شدت باز شد ویو ات داشت کارشو ادامه میداد...

ویو ات چند وقتی میشه که جین بهم محل نمیده دیر میاد خونه و هر...

ویو جیمن بعد از اینکه از کتاب خونه رفتم بیرون یه ماموریت داش...

ویو ات شب شده بود من واقای کیم یعنی همون پدرم فقط یک بار در ...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۱#

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

قاصدک کوچولوی من💔🥀تهیونگ کنار تخت بیمارستان نشسته بود فقط آر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط