عشق اجباری
"عشق اجباری "
p,6
.
.
بعد از دو مین که چشم تو چشم بودیم و بدن لختشو بهم چسبونده بود یهو جیمین و و تهیونگ بدون در زدن اومدن تو .....
جیمین : کوک ا/ت. تو اتاقش نی....... ( حرفش با دیدن منو کوک قطع شد )
تهیونگ : واتتتت؟؟؟
جیمین : ش ... شما دوتا .... دیشب باهم خوابیدین ....؟
کوک : آره... به تو چه ..
جیمین : ا/ت ... باهم رابطه داشتین ؟ ( بغض)
ا/ت: چیی .. نههه ... جونگ کوک ولم کن( کلافه )
به تهیونگ و جیمین گفتم برن پایین ما هم میایم .......از بغل جونگ کوک به زور اومدم بیرون و پتو رو انداختم اون ور ..... اصلا حواسم نبود که با تاپ بندی و شلوارک خوابیدم ...... از روی تخت بلد شدم ....میخاستم برم سمت در که یهو جونگ کوک دستمو کشید به سمت خودش و اوفتادم روی پاش ... در گوشم اروم و با صدای بم جوری که نفسای داغش میخورد به گوشم و تنم مور مور میشد گفت
کوک : هی لباستو عوض کن ... دوست ندارم ببینم که اونا دارن نگات میکنن ( بمم)
اروم سرمو به معنی باشه تکون دادم .... گذاشت از بغلش برم بیرون ..... به سمت در رفتم و از اون جهنم اومدم بیرون .... رفتم سمت اتاق خودم .. اروم و بلند بلند قدم برمیداشتم... ضربان قلبم رو ۲۰۰ بود ... چرا هر وقت با جونگ کوکم این قدر ضربان قلبم میره بالا؟ ...چرا وقتی تو بغلش خوابیده بودم حس آرامش عجیبی داشتم؟ ... تو همین فکرا بودم که یادم اومد بچه ها پایین منتظرن ... زود رفتم لباسامو عوض کردم ی شلوار بگ با کراپ پوشیدم و رفتم پایین......
.
.
اینم پارت ۶ ببخشید بچه ها این هفته خیلی درگیر بودیم ولی امیدوارم بتونم امشب پارت ۷ رو بزارم 🥲🎀
p,6
.
.
بعد از دو مین که چشم تو چشم بودیم و بدن لختشو بهم چسبونده بود یهو جیمین و و تهیونگ بدون در زدن اومدن تو .....
جیمین : کوک ا/ت. تو اتاقش نی....... ( حرفش با دیدن منو کوک قطع شد )
تهیونگ : واتتتت؟؟؟
جیمین : ش ... شما دوتا .... دیشب باهم خوابیدین ....؟
کوک : آره... به تو چه ..
جیمین : ا/ت ... باهم رابطه داشتین ؟ ( بغض)
ا/ت: چیی .. نههه ... جونگ کوک ولم کن( کلافه )
به تهیونگ و جیمین گفتم برن پایین ما هم میایم .......از بغل جونگ کوک به زور اومدم بیرون و پتو رو انداختم اون ور ..... اصلا حواسم نبود که با تاپ بندی و شلوارک خوابیدم ...... از روی تخت بلد شدم ....میخاستم برم سمت در که یهو جونگ کوک دستمو کشید به سمت خودش و اوفتادم روی پاش ... در گوشم اروم و با صدای بم جوری که نفسای داغش میخورد به گوشم و تنم مور مور میشد گفت
کوک : هی لباستو عوض کن ... دوست ندارم ببینم که اونا دارن نگات میکنن ( بمم)
اروم سرمو به معنی باشه تکون دادم .... گذاشت از بغلش برم بیرون ..... به سمت در رفتم و از اون جهنم اومدم بیرون .... رفتم سمت اتاق خودم .. اروم و بلند بلند قدم برمیداشتم... ضربان قلبم رو ۲۰۰ بود ... چرا هر وقت با جونگ کوکم این قدر ضربان قلبم میره بالا؟ ...چرا وقتی تو بغلش خوابیده بودم حس آرامش عجیبی داشتم؟ ... تو همین فکرا بودم که یادم اومد بچه ها پایین منتظرن ... زود رفتم لباسامو عوض کردم ی شلوار بگ با کراپ پوشیدم و رفتم پایین......
.
.
اینم پارت ۶ ببخشید بچه ها این هفته خیلی درگیر بودیم ولی امیدوارم بتونم امشب پارت ۷ رو بزارم 🥲🎀
- ۷.۸k
- ۰۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط