محتاج ِ استعاره است،
محتاج ِ استعاره است،
آرزوی آن روز که
تو دوباره با سیگارت به گفتگو بنشینی و
تن سوزانش را
در نگاه خیرۀ دانشکدۀ ادبیات
درست پیش پای تندیسِ فردوسی
خاموش کنی..
دستی به موهایت بِکِشی
اندکی زمان را بُکُشی..
تا لب هایت دوباره
با ساعت یکی به دو کُند
در دل دل کردنهای شروع دردِ دلِ بعدی...
آقای شاعر
دلم اجازه دارد
هرجا نیاز داشت بشکند؟
که تا نگاهت کردم وقتِ رفتن بود..
پیش از آنکه باخبر شوم
لحظۀ عزیمتِ تو ناگزیر شد..
که ناگهان هم چقدر زود ... دیر شد..
آقای شاعر
اجازه است شک کنم؟
در عصر قاطعیتِ تردید
شک کنم به
آسیابِ کهنه ای که به ترتیب نیست
به سالهای صرفهجویی لبخند
که فرصت برای حادثه از دست رفته است..
راستی
مُردن چقدر حوصله میخواهد؟؟!!
آقای شاعر
اجازه است
چشمم هرجا نیاز داشت، بگرید؟؟
که عمریست اشکهای لاغر خود را
در دل ذخیره کرده است
که امروز شاید همان روز مباداست...
آقای شاعر
اجازه است؟
میخواهم یک ذره
یک مثقال مثل تو بمیرم...
#حمیدرضا_هندی
کپی و بازنشر بدون ذکر نام، بیانصافی در حق نویسنده است..
آرزوی آن روز که
تو دوباره با سیگارت به گفتگو بنشینی و
تن سوزانش را
در نگاه خیرۀ دانشکدۀ ادبیات
درست پیش پای تندیسِ فردوسی
خاموش کنی..
دستی به موهایت بِکِشی
اندکی زمان را بُکُشی..
تا لب هایت دوباره
با ساعت یکی به دو کُند
در دل دل کردنهای شروع دردِ دلِ بعدی...
آقای شاعر
دلم اجازه دارد
هرجا نیاز داشت بشکند؟
که تا نگاهت کردم وقتِ رفتن بود..
پیش از آنکه باخبر شوم
لحظۀ عزیمتِ تو ناگزیر شد..
که ناگهان هم چقدر زود ... دیر شد..
آقای شاعر
اجازه است شک کنم؟
در عصر قاطعیتِ تردید
شک کنم به
آسیابِ کهنه ای که به ترتیب نیست
به سالهای صرفهجویی لبخند
که فرصت برای حادثه از دست رفته است..
راستی
مُردن چقدر حوصله میخواهد؟؟!!
آقای شاعر
اجازه است
چشمم هرجا نیاز داشت، بگرید؟؟
که عمریست اشکهای لاغر خود را
در دل ذخیره کرده است
که امروز شاید همان روز مباداست...
آقای شاعر
اجازه است؟
میخواهم یک ذره
یک مثقال مثل تو بمیرم...
#حمیدرضا_هندی
کپی و بازنشر بدون ذکر نام، بیانصافی در حق نویسنده است..
۲۲۴
۱۶ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.