تا پیدا شدی

تا پیدا شدی،
انگار همه راه‌ها روشن شد...
نه در دوردست‌ها،
نه پشت هزار پرده،
همین‌جا بودی، در سکوت دل،
در نفس‌های آهسته،
من اما چشم نداشتم ببینمت...

چقدر راه رفتم، چقدر افتادم،
تا رسیدم به همین نقطه که تو ایستاده بودی از اول.
و حالا هر لحظه با تو،
ردی از بهشت دارد...
نه آن بهشتی که وعده‌اش دادند،
بلکه همان که در نگاهت جا خوش کرده.

تو شدی مسیر، تو شدی مقصد.
و من؟
یک مسافر بی‌نقشه،
که تمام بودنش را به دیدنت گره زد...

#دلنوشته_
دیدگاه ها (۰)

در سکوت دل، نوری هست که هیچ‌کس جز تو نمی‌بیند...نوری که آرام...

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانمت...

خدا کند یک اتفاق خوب بیافتدوسط زندگیمان!آری همينجا،وسط بی حو...

.مولانا چقدر قشنگ میگهيک روز میرسه گل‌های که گفتی باز نمیشه،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط