نام کتاب:قهوه ی سرد آقای نویسنده
نام کتاب:قهوه ی سرد آقای نویسنده
نویسنده:روزبه معین
انتشارات:نیماژ
موضوع:داستان بلند
قسمتی از کتاب:
بهم گفت:" تا حالا آشکار رفتی؟" گفتم:" نه "گفت:" من قبلا هم میرفتم، ولی دیگه نمیرم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش،وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس می کشید و با چشماش التماس میکرد، زیبایش مسخم کرده بود، حس کردم که میتونه دوست خوبی واسم باشه، میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که اینجوری اون واسه همیشه لنگ میزنه و هر وقت منو ببینه یاد بلایی میوفته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم." بعدش گفت:" تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی."
#کتاب#کتاب_بخوانیم#قهوه_سرد_آقای_نویسنده#روزبه_معین
نویسنده:روزبه معین
انتشارات:نیماژ
موضوع:داستان بلند
قسمتی از کتاب:
بهم گفت:" تا حالا آشکار رفتی؟" گفتم:" نه "گفت:" من قبلا هم میرفتم، ولی دیگه نمیرم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش،وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس می کشید و با چشماش التماس میکرد، زیبایش مسخم کرده بود، حس کردم که میتونه دوست خوبی واسم باشه، میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسش درست کنم. اما خوب که فکر کردم فهمیدم که اینجوری اون واسه همیشه لنگ میزنه و هر وقت منو ببینه یاد بلایی میوفته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم." بعدش گفت:" تو هیچ وقت نمی تونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی."
#کتاب#کتاب_بخوانیم#قهوه_سرد_آقای_نویسنده#روزبه_معین
۴.۳k
۱۳ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.