رفتی چه بی بهانه و سرد از کنار من

رفتی چه بی بهانه و سرد از کنار من
پاییز شد دوباره شکوه بهار من
.
"یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی
یادت به خیر یار فراموش کار من"
حالا کجاست آن همه لاف وفا؟ که باز
بر عشق "ما" نشسته دوباره غبار "من"
.
شاعر شدم که از تو بگویم غزل ولی
بدرود آخرین تو شد یادگار من
.
افسرده مانده ام به امید طلوع صبح
شاید شبی سحر بشود انتظار من
.
باید که از حصار زمانه گذر کنم
تا پر کند زمین و زمان را شعار من
.
چون آتشی زبانه کشد سوز عاشقی
آتش کشد به جان سکوتت شرار من
.
ای شعر ناسروده کجا مانده ای کجا
که می چکد غزل به دل بی قرار من

#علی_نیاکوئی_لنگرودی
دیدگاه ها (۳)

روز اول پیش خود گفتمدیگرش هرگز نخواهم دیدروز دوم باز می گفتم...

ﺑﺎ ﺑﻮﺳﮥ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﻓﻘﻂ ... ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑ...

از خوشی های روزگارهمین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند....

می‌ گفت آدم‌ها گنجشک‌های حیاط پشتی‌ خانه تان نیستند که برایش...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط