رفتی چه بی بهانه و سرد از کنار من
رفتی چه بی بهانه و سرد از کنار من
پاییز شد دوباره شکوه بهار من
.
"یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی
یادت به خیر یار فراموش کار من"
حالا کجاست آن همه لاف وفا؟ که باز
بر عشق "ما" نشسته دوباره غبار "من"
.
شاعر شدم که از تو بگویم غزل ولی
بدرود آخرین تو شد یادگار من
.
افسرده مانده ام به امید طلوع صبح
شاید شبی سحر بشود انتظار من
.
باید که از حصار زمانه گذر کنم
تا پر کند زمین و زمان را شعار من
.
چون آتشی زبانه کشد سوز عاشقی
آتش کشد به جان سکوتت شرار من
.
ای شعر ناسروده کجا مانده ای کجا
که می چکد غزل به دل بی قرار من
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
پاییز شد دوباره شکوه بهار من
.
"یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی
یادت به خیر یار فراموش کار من"
حالا کجاست آن همه لاف وفا؟ که باز
بر عشق "ما" نشسته دوباره غبار "من"
.
شاعر شدم که از تو بگویم غزل ولی
بدرود آخرین تو شد یادگار من
.
افسرده مانده ام به امید طلوع صبح
شاید شبی سحر بشود انتظار من
.
باید که از حصار زمانه گذر کنم
تا پر کند زمین و زمان را شعار من
.
چون آتشی زبانه کشد سوز عاشقی
آتش کشد به جان سکوتت شرار من
.
ای شعر ناسروده کجا مانده ای کجا
که می چکد غزل به دل بی قرار من
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
۲.۳k
۲۲ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.