فصل سوّم دوباره آمده بود
فصل سوّم دوباره آمده بود
فصل غوغای برگ ها درباد
داشت در سرنوشت تقویمم
اتّفاقات زرد می افتاد!
رفته بودی به دیدن پاییز
شعر را پابه پایت آوردم
بادِ پاییز بادِ حیله گری است
شال گردن برایت آوردم
شال گردن برایت آوردم
تو ولی گرم رفتنت بودی
در خیال شبِ عروسی تان
محو زیباییِ زنت بودی...!
شبِ پاییزیِ قشنگی بود
باغ از خنده هایتان پُر شد
یک زن آن سو به نان رسید امّا
این طرف نان یک زن آجر شد...!
بین مردم نگاه می کردم
اوجِ خوشبختیِ هوویم را
من به چشم خودِ خودم دیدم
صحنه ی مرگِ آرزویم را
شبِ پاییزیِ قشنگی بود
سایه ات روی سایه اشخم شد
کِل کشیدند ناگهان زن ها...
پیش چشمم جهان جهنّم شد!
رقص تان واقعا تماشا داشت
باد با دامنش یکی میشد
روح من از تنم جُدا شده بود
تنِ تو با تنش یکی میشد...!
من برایت بهشت بودم و تو
به جهنّم حواله ام کردی
باد پاییز بودی و من برگ
توی مشتت مچاله ام کردی....
فصل سوّم دوباره آمده است....
آمدی تا دوباره ما باشیم
اوّل قصّه تلخ بود... امّا
آخرِ خوبِ ماجرا باشیم....
مرد رؤیای من! بگو که چرا
این قدَر حال و روزت آوار است
چه سرت آمده که می بینم
برلبت جای خنده سیگار است؟!!!
این زنِ خسته بی تو مدّتهاست
مانده در پیچ جاده ی پاییز
جای من هم ببار بغضت را
گریه کن شاهزاده ی پاییز!!!
گریه کن روزهای سختم را
روزهایی که بی تو پرپر شد
آن قدَر بی تو زخم خوردم که
مرگ با روح من برادر شد...!
بی تو هرلحظه در سکوت خودم
شعر را سربُریده تر دیدم
هرزمان که نگاه می کردم
مادرم را خمیده تر دیدم....!
بوی سیگار مانده در روحم...
زخم یک حلقه مانده بر انگشت...
مُرده ام...آن قدَر که بعد از تو
هیچ مرگی مرا نخواهد کُشت!!!!
گفته بودم که باز می گردی
بعد شب باز روز می آید
راستی! مردِ من! به تنت
رنگ آبی هنوز می آید...!
آمدی باز دیدنِ پاییز....
آمدی تا همیشه برگردی
بادِ پاییز٬ بادِ حیله گری است
شال گردن برایم آوردی...!
برگ ها را بزن کنار از من
صورتم را دوباره پیدا کن
قررررن ها زل بزن به چشمانم
سیر پاییز را تماشا کن....
وقت رفتن به پشت دریاهاست....
قرض کن قایقِ `سپهری` را
مهربان کن دوباره با این زن
مردِ نامهربانِ تیری را....
وقت آن است روی شانهی من
یکنفس بی قرار گریه کنی
باید امشب به جای هردویمان
روی گورم دوبار گریه کنی...
فصل غوغای برگ ها درباد
داشت در سرنوشت تقویمم
اتّفاقات زرد می افتاد!
رفته بودی به دیدن پاییز
شعر را پابه پایت آوردم
بادِ پاییز بادِ حیله گری است
شال گردن برایت آوردم
شال گردن برایت آوردم
تو ولی گرم رفتنت بودی
در خیال شبِ عروسی تان
محو زیباییِ زنت بودی...!
شبِ پاییزیِ قشنگی بود
باغ از خنده هایتان پُر شد
یک زن آن سو به نان رسید امّا
این طرف نان یک زن آجر شد...!
بین مردم نگاه می کردم
اوجِ خوشبختیِ هوویم را
من به چشم خودِ خودم دیدم
صحنه ی مرگِ آرزویم را
شبِ پاییزیِ قشنگی بود
سایه ات روی سایه اشخم شد
کِل کشیدند ناگهان زن ها...
پیش چشمم جهان جهنّم شد!
رقص تان واقعا تماشا داشت
باد با دامنش یکی میشد
روح من از تنم جُدا شده بود
تنِ تو با تنش یکی میشد...!
من برایت بهشت بودم و تو
به جهنّم حواله ام کردی
باد پاییز بودی و من برگ
توی مشتت مچاله ام کردی....
فصل سوّم دوباره آمده است....
آمدی تا دوباره ما باشیم
اوّل قصّه تلخ بود... امّا
آخرِ خوبِ ماجرا باشیم....
مرد رؤیای من! بگو که چرا
این قدَر حال و روزت آوار است
چه سرت آمده که می بینم
برلبت جای خنده سیگار است؟!!!
این زنِ خسته بی تو مدّتهاست
مانده در پیچ جاده ی پاییز
جای من هم ببار بغضت را
گریه کن شاهزاده ی پاییز!!!
گریه کن روزهای سختم را
روزهایی که بی تو پرپر شد
آن قدَر بی تو زخم خوردم که
مرگ با روح من برادر شد...!
بی تو هرلحظه در سکوت خودم
شعر را سربُریده تر دیدم
هرزمان که نگاه می کردم
مادرم را خمیده تر دیدم....!
بوی سیگار مانده در روحم...
زخم یک حلقه مانده بر انگشت...
مُرده ام...آن قدَر که بعد از تو
هیچ مرگی مرا نخواهد کُشت!!!!
گفته بودم که باز می گردی
بعد شب باز روز می آید
راستی! مردِ من! به تنت
رنگ آبی هنوز می آید...!
آمدی باز دیدنِ پاییز....
آمدی تا همیشه برگردی
بادِ پاییز٬ بادِ حیله گری است
شال گردن برایم آوردی...!
برگ ها را بزن کنار از من
صورتم را دوباره پیدا کن
قررررن ها زل بزن به چشمانم
سیر پاییز را تماشا کن....
وقت رفتن به پشت دریاهاست....
قرض کن قایقِ `سپهری` را
مهربان کن دوباره با این زن
مردِ نامهربانِ تیری را....
وقت آن است روی شانهی من
یکنفس بی قرار گریه کنی
باید امشب به جای هردویمان
روی گورم دوبار گریه کنی...
۴.۶k
۱۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.