عشقپولی
#عشق_پولی
#part21
بارانِ ریزی به شیشههای خونه میخورد و نور چراغ خیابان، سایههای نرم و کشداری روی دیوار انداخته بود.
جیسونگ نیمهخواب، توی بغل مینهو جمع شده بود؛ سرش روی سینهی گرم او و دستهاش دور کمرش حلقه شده بود. نفسهاشون آروم و هماهنگ بالا و پایین میرفت، انگار دنیا برای چند دقیقه تصمیم گرفته بود ساکت بمونه.
مینهو چونهاش رو آروم روی موهای جیسونگ گذاشت و با صدای پایین گفت:
هی… بیداری؟
جیسونگ لبخند زد، بدون اینکه چشمهاشو باز کنه.
اگه بگم نه، ولم میکنی؟
مینهو خندید؛ همون خندهی آرومی که فقط وقتی جیسونگ خیلی نزدیکشه ازش درمیاد.
نه اونوقت بیشتر بغلت میکنم
جیسونگ کمی جابهجا شد، طوری که کاملاً توی بغلش جا بگیره.
پس بیدارم
چند ثانیه فقط صدای بارون بود و نفسهاشون. بعد مینهو، کمی مردد ولی صادق، گفت:
سونگی… تا حالا به این فکر کردی که… مارک شدن چه حسی داره؟
جیسونگ چشمهاشو باز کرد و سرشو بالا آورد تا صورت مینهو رو ببینه.
امممم اینو خیلی یهویی پرسیدی
بعد لبخند شیطونی زد.
چرا؟ تو داری به چی فکر میکنی؟
مینهو گوشهی صورتش رو با شست لمس کرد، انگار دنبال کلمات میگشت.
فقط… اینکه یه روزی، وقتی هر دوتامون آمادهایم، بخوام نشونهام رو روی تو بذارم. نه از سر مالکیت… از سر عشق
جیسونگ چند لحظه ساکت موند بعد خندید
تو حتی وقتی رمانتیک میشی هم خیلی جدی حرف میزنی
مینهو ابرو بالا انداخت.
دارم تلاش میکنم احساستم رو درست بگم
جیسونگ خندهش گرفت و پیشونیش رو به سینهی مینهو تکیه داد.
میدونی چیه؟ من بهش مثل یه قول نگاه میکنم نه چیزی که عجله داشته باشه
مینهو نفس عمیقی کشید؛ بویی که مخصوص جیسونگ بود، آرومش میکرد.
دقیقاً منم همینو میخوام فقط خواستم بدونی که… این فکر توی ذهنمه
جیسونگ سرشو بالا آورد، خیلی نزدیک.
پس فعلاً باید به همین بغل کردن قناعت کنی
مینهو خندید.
اعتراض ندارم
جیسونگ با شیطنت گفت:
ضمن اینکه اگه قرار باشه مارکی باشه، من حق دارم اول مسخرهات کنم
انتظار دیگهای هم ندارم
مینهو پیشونیش رو به پیشونی جیسونگ چسبوند
فقط قول بده هر وقت آماده بودی، خودت بگی
جیسونگ آروم گفت:
قول میدم
بارون تندتر شد. جیسونگ دوباره توی بغل مینهو جمع شد و این بار واقعاً چشمهاشو بست.
مینهو دستش رو دورش محکمتر کرد، با یه لبخند راضی.
نه عجلهای بود، نه نیازی به نشونه.
فعلاً، همین نزدیکی … واسم کافیه
#part21
بارانِ ریزی به شیشههای خونه میخورد و نور چراغ خیابان، سایههای نرم و کشداری روی دیوار انداخته بود.
جیسونگ نیمهخواب، توی بغل مینهو جمع شده بود؛ سرش روی سینهی گرم او و دستهاش دور کمرش حلقه شده بود. نفسهاشون آروم و هماهنگ بالا و پایین میرفت، انگار دنیا برای چند دقیقه تصمیم گرفته بود ساکت بمونه.
مینهو چونهاش رو آروم روی موهای جیسونگ گذاشت و با صدای پایین گفت:
هی… بیداری؟
جیسونگ لبخند زد، بدون اینکه چشمهاشو باز کنه.
اگه بگم نه، ولم میکنی؟
مینهو خندید؛ همون خندهی آرومی که فقط وقتی جیسونگ خیلی نزدیکشه ازش درمیاد.
نه اونوقت بیشتر بغلت میکنم
جیسونگ کمی جابهجا شد، طوری که کاملاً توی بغلش جا بگیره.
پس بیدارم
چند ثانیه فقط صدای بارون بود و نفسهاشون. بعد مینهو، کمی مردد ولی صادق، گفت:
سونگی… تا حالا به این فکر کردی که… مارک شدن چه حسی داره؟
جیسونگ چشمهاشو باز کرد و سرشو بالا آورد تا صورت مینهو رو ببینه.
امممم اینو خیلی یهویی پرسیدی
بعد لبخند شیطونی زد.
چرا؟ تو داری به چی فکر میکنی؟
مینهو گوشهی صورتش رو با شست لمس کرد، انگار دنبال کلمات میگشت.
فقط… اینکه یه روزی، وقتی هر دوتامون آمادهایم، بخوام نشونهام رو روی تو بذارم. نه از سر مالکیت… از سر عشق
جیسونگ چند لحظه ساکت موند بعد خندید
تو حتی وقتی رمانتیک میشی هم خیلی جدی حرف میزنی
مینهو ابرو بالا انداخت.
دارم تلاش میکنم احساستم رو درست بگم
جیسونگ خندهش گرفت و پیشونیش رو به سینهی مینهو تکیه داد.
میدونی چیه؟ من بهش مثل یه قول نگاه میکنم نه چیزی که عجله داشته باشه
مینهو نفس عمیقی کشید؛ بویی که مخصوص جیسونگ بود، آرومش میکرد.
دقیقاً منم همینو میخوام فقط خواستم بدونی که… این فکر توی ذهنمه
جیسونگ سرشو بالا آورد، خیلی نزدیک.
پس فعلاً باید به همین بغل کردن قناعت کنی
مینهو خندید.
اعتراض ندارم
جیسونگ با شیطنت گفت:
ضمن اینکه اگه قرار باشه مارکی باشه، من حق دارم اول مسخرهات کنم
انتظار دیگهای هم ندارم
مینهو پیشونیش رو به پیشونی جیسونگ چسبوند
فقط قول بده هر وقت آماده بودی، خودت بگی
جیسونگ آروم گفت:
قول میدم
بارون تندتر شد. جیسونگ دوباره توی بغل مینهو جمع شد و این بار واقعاً چشمهاشو بست.
مینهو دستش رو دورش محکمتر کرد، با یه لبخند راضی.
نه عجلهای بود، نه نیازی به نشونه.
فعلاً، همین نزدیکی … واسم کافیه
- ۴۶۷
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط