☆تک پارتی☆وقتی تولدتو یادش میره
☆تک پارتی☆وقتی تولدتو یادش میره
(علامت ا/ت+ علامت جونگین-)
روز تولدت رسیده بود،صبح بیدار شدی و داشتی از خوتی تو شحالی میپردی و هورا هورا میگفتی، رفتی تو اتاق جونگین و دیدی لخت خابیده پس تصمیم گرفتی از اتاق بیرون بری
وقتی جونگین بیدار شد اومد تو اشپزخونه تا چیزی بر داره بخوره
فهمیدی که اصلا هیچی یادش نیست ولی خاستی سعی کنی، رفتی پیشش و از پشت بغلش کردی
+صبح بخیر بیبی! میدونی امروز چه روزیه؟
-ها... روزی که چان میخاد پیر شه؟
+چی؟ نه! امروز تولد کسی نیست؟
-هااا... تولد سونگمینه؟
تو ناراحت شدی
+ولش کن... ولی امروز نمیدونی تولد کیه؟
-تولد فلیکسه؟
+از دستش عصبانی شدی و سرش داد زدی
+امروز تولد منه!! چطوری یادت رفت؟!
سریع رقتی تو اتاقت و با چراغ های خاموش و در بسته شروع کردی به گریه کردن
احساس بدی گرفت و اومد تو اتاقت
-بیبی... ببخشید... واقعا هیچی یادم نبود....
باهاش قهر کردی و هیچی بهش نمیگفتی و فقط به دیوار زل زده بودی...ناراحت بودی و احساس افسردگی بهت دست داده بود
اومد پیشت بغلت کرد و از روی پیشونی بوست کرد
+ولم کن...
-بیبی، ببخشید دیگه... ددی معذرت میخاد
+برام مهم نیست... یدونه تولد یدات نمیتونه بمونه...
یه قیقافه ی کیوت برات درست کرد که باعث شد دلت رحم بیاد اما سعی کردی جلوی خودتو بگیری که نبخشیش که جونگین با یه قهوه میاد تو اتاقت و نی اش رو هی با سرعت بالا پایین میکرد
-ا/ت... اتفاقای خوب نمی افته
+یااااا... باشه میبخشمت
-افریننن...
+میشههمون اتفاقا بی افته؟(منحرف تشریف دارین)
-چرا که نه بیبی!
The end
پایان
(علامت ا/ت+ علامت جونگین-)
روز تولدت رسیده بود،صبح بیدار شدی و داشتی از خوتی تو شحالی میپردی و هورا هورا میگفتی، رفتی تو اتاق جونگین و دیدی لخت خابیده پس تصمیم گرفتی از اتاق بیرون بری
وقتی جونگین بیدار شد اومد تو اشپزخونه تا چیزی بر داره بخوره
فهمیدی که اصلا هیچی یادش نیست ولی خاستی سعی کنی، رفتی پیشش و از پشت بغلش کردی
+صبح بخیر بیبی! میدونی امروز چه روزیه؟
-ها... روزی که چان میخاد پیر شه؟
+چی؟ نه! امروز تولد کسی نیست؟
-هااا... تولد سونگمینه؟
تو ناراحت شدی
+ولش کن... ولی امروز نمیدونی تولد کیه؟
-تولد فلیکسه؟
+از دستش عصبانی شدی و سرش داد زدی
+امروز تولد منه!! چطوری یادت رفت؟!
سریع رقتی تو اتاقت و با چراغ های خاموش و در بسته شروع کردی به گریه کردن
احساس بدی گرفت و اومد تو اتاقت
-بیبی... ببخشید... واقعا هیچی یادم نبود....
باهاش قهر کردی و هیچی بهش نمیگفتی و فقط به دیوار زل زده بودی...ناراحت بودی و احساس افسردگی بهت دست داده بود
اومد پیشت بغلت کرد و از روی پیشونی بوست کرد
+ولم کن...
-بیبی، ببخشید دیگه... ددی معذرت میخاد
+برام مهم نیست... یدونه تولد یدات نمیتونه بمونه...
یه قیقافه ی کیوت برات درست کرد که باعث شد دلت رحم بیاد اما سعی کردی جلوی خودتو بگیری که نبخشیش که جونگین با یه قهوه میاد تو اتاقت و نی اش رو هی با سرعت بالا پایین میکرد
-ا/ت... اتفاقای خوب نمی افته
+یااااا... باشه میبخشمت
-افریننن...
+میشههمون اتفاقا بی افته؟(منحرف تشریف دارین)
-چرا که نه بیبی!
The end
پایان
۹.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.