امشب ی نفر بهم پیام داد گفت؛
امشب ی نفر بهم پیام داد گفت؛
-حالم خیلی بده، میتونم باهاتون صحبت کنم؟
پروفایلش عکس نداشت، آیدیش هم اسم مشخصی نداشت، ن فالووری، ن پستی، هیچی...
انگار همون لحظه ی پیج فیک ساخته بود فقط برای حرف زدن! :)
دروغ چرا خیلی خسته بودم و سرم از درد داشت میترکید.
رفتم ک بخوابم ولی فکرم موند پیشش و دوباره آنلاین شدم.
جواب دادم؛!
-بله حتما :)
همون لحظه پیامم رو سین زد.
شروع کرد داستانش رو تعریف کردن :)
تو تمام این صدها یا شاید هزاران باری ک گوش شده بودم برای آدمهایی ک نمیشناختم، همه داستان مشخصی رو تعریف می کردن...!
یا بی معرفتی دیده بودن یا خیانت یا نمیتونستن احساسشون رو ب زبون بیارن، یا از ب زبون آوردن احساسشون پشیمون بودن، یا تنهایی رو انتخاب کرده بودن و یا دنبال راهی برای فرار از تنهایی بودن :)
ولی این داستان فرق داشت! =)
داستان حسرت بود :)
بهم گفت؛!
-بدهکارم :)
گفتم؛
-ب کی؟
گفت؛!
-ب یکی ک آرامش رو ازش گرفتم :)
شروع کرد تعریف کردن و منم گوش کردم و گوش کردم و گوش کردم...
تموم ک شد گفتم؛
-با خودش حرف زدی؟
گفت؛!
-ن، میترسم دوباره آرامشش رو بگیرم :)
گفتم؛
-چ کمکی از من برمیاد؟
گفت؛!
-هیچی، فقط خواستم ب یکی بگم، ممنونم ک گوش کردین، شب بخیر :)
گفتم؛!
-راستی خیلی وقت پیش از بدهی ک بهم داشتی گذشتم!
حسابمون باهم صافه، شبت بخیر :)))
-حالم خیلی بده، میتونم باهاتون صحبت کنم؟
پروفایلش عکس نداشت، آیدیش هم اسم مشخصی نداشت، ن فالووری، ن پستی، هیچی...
انگار همون لحظه ی پیج فیک ساخته بود فقط برای حرف زدن! :)
دروغ چرا خیلی خسته بودم و سرم از درد داشت میترکید.
رفتم ک بخوابم ولی فکرم موند پیشش و دوباره آنلاین شدم.
جواب دادم؛!
-بله حتما :)
همون لحظه پیامم رو سین زد.
شروع کرد داستانش رو تعریف کردن :)
تو تمام این صدها یا شاید هزاران باری ک گوش شده بودم برای آدمهایی ک نمیشناختم، همه داستان مشخصی رو تعریف می کردن...!
یا بی معرفتی دیده بودن یا خیانت یا نمیتونستن احساسشون رو ب زبون بیارن، یا از ب زبون آوردن احساسشون پشیمون بودن، یا تنهایی رو انتخاب کرده بودن و یا دنبال راهی برای فرار از تنهایی بودن :)
ولی این داستان فرق داشت! =)
داستان حسرت بود :)
بهم گفت؛!
-بدهکارم :)
گفتم؛
-ب کی؟
گفت؛!
-ب یکی ک آرامش رو ازش گرفتم :)
شروع کرد تعریف کردن و منم گوش کردم و گوش کردم و گوش کردم...
تموم ک شد گفتم؛
-با خودش حرف زدی؟
گفت؛!
-ن، میترسم دوباره آرامشش رو بگیرم :)
گفتم؛
-چ کمکی از من برمیاد؟
گفت؛!
-هیچی، فقط خواستم ب یکی بگم، ممنونم ک گوش کردین، شب بخیر :)
گفتم؛!
-راستی خیلی وقت پیش از بدهی ک بهم داشتی گذشتم!
حسابمون باهم صافه، شبت بخیر :)))
۶.۱k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.