تکپارتی کوک وقتی باهاش دعوات میشه و اون کتکت می زنه و وقت
تکپارتی کوک وقتی باهاش دعوات میشه و اون کتکت می زنه و وقتی می خواین بخوابین ا.ت اون رو از شدت درد بیدار می کنه
ا.ت ویو: امروز با کوک سر یه موضوع خیلی مسخره دعوا کردیم. آخه به من چه مربوطه پسره ازم آدرس پرسید.(دعوای ا.ت و کوک)
کوک:چرا با پسره حرف زدی؟(داد و عصبی)
ا.ت:هی تو حق نداری اینجوری سر من داد بزنی اون از من آدرس پرسید منم بهش آدرس رو دادم
کوک:چه جالب تو با همه ی پسرا اینجوری با محبت حرف میزنی؟(داد)
ا.ت:کوک تو امروز چت شده؟ تو هم به دخترا آدرس میدی اما من تا حالا چیزی بهت گفتم(داد)
کوک:تو با چه حقی صدات رو برام بلند میکنی دختره ی هر.زه
ا.ت:تو چی گفتی تو به من گفتی هر.زه(با بغض)
کوک:آره حالا هم قراره اون روی عصبانی منو ببینی که از امروز به بعد باهات اینجوری رفتار میشه
(شروع به کت.ک زدت ا.ت میکنه و ا.ت تموم بدنش کبود و زخم میشه بعد کوک از خونه میره بیرون ا.ت با درد میره رو تخت با گریه خوابش میبره)
کوک ویو:امروز تو شرکت چند تا از کارمند ها اعصابمو خورد کردن به خاطر همین سر یه موضوع خیلی مسخره که هیچوقت با ا.ت دعوا نمی کردم دعوام شد و کت.کش زدم بعد از خونه اومدم بیرون. ای کوک احمق دختره که کاریت نداشت چرا اینجوری کردی بزار برم از دلش در بیارم ولی اول برم چند تا چیز خوشگل براش بگیرم رفتم خونه دیدم برقا خاموشه رفتم تو اتاق دیدم ا.ت خوابیده دلم نیومد این وقت شب بیدارش کنم پس رفتم کنارش خوابیدم تا فردا صبح از دلش در بیارم
ا.ت ویو:بدنم خیلی درد می کرد خواستم به پهلو بچرخم که بدنم تیر کشید و جیغ کوتاهی زدم دیدم کوک بیدار شد و گفت
کوک:ات خوبی؟(با ترس)
ات :چرا اومدی؟(سرد)
کوک:نباید بیام خونه ی خودم راستی چرا جیغ کشیدی؟
ات:دست گل جنابعالی
کوک:ات من واقعا متاسفم نمی خواستم اینجوری بشه
ات:حالا اتفاقیه که افتاده تو هم نمی تونی کاریش کنی بگیر بخواب حتما خوابت از من مهمتره(سرد)
کوک میره تو آشپزخونه و پماد و مسکن و آب رو تو سینی میزاره و میره پیش ات
کوک:کجات درد میکنه؟
ات:مگه برات مهمه؟
کوک:گفتم کجات درد می کنه؟(جدی)
ات:همه جام درد میکنه اما از همه بیشتر دستام درد می کنه
(کوک شروع میکنه به پماد زدن به دستای ات وقتی وقتی کارش تموم میشه پیشونی ات رو می بوسه و میگه)
کوک:ببخشید بانی کوچولوی نازم اعصابم بخاطر کارمندا خورد شده بود بخاطر همین دعوا کردیم واقعا متاسفم خیلی عصبی بودم قول می دم دیگه همچین اتفاقی نیوفته
ات:خیله خب بخشیدمت حالا بگیر بخواب(سرد)
کوک:نه هنوز نبخشیدی یه لحظه وایستا الان بر می گردم
(کوک میره تو آشپزخونه و گل های رز قرمزی که همراه با شکلات و یه گردنبند طلا طرح قلب روش بود رو آورد تو اتاق و به ات داد.
ات:اینا برا منه؟(با تعجب)
کوک:بله
ات:من که گفتم بخشیدمت نیازی به این چیز میزا نیست
ا.ت ویو: امروز با کوک سر یه موضوع خیلی مسخره دعوا کردیم. آخه به من چه مربوطه پسره ازم آدرس پرسید.(دعوای ا.ت و کوک)
کوک:چرا با پسره حرف زدی؟(داد و عصبی)
ا.ت:هی تو حق نداری اینجوری سر من داد بزنی اون از من آدرس پرسید منم بهش آدرس رو دادم
کوک:چه جالب تو با همه ی پسرا اینجوری با محبت حرف میزنی؟(داد)
ا.ت:کوک تو امروز چت شده؟ تو هم به دخترا آدرس میدی اما من تا حالا چیزی بهت گفتم(داد)
کوک:تو با چه حقی صدات رو برام بلند میکنی دختره ی هر.زه
ا.ت:تو چی گفتی تو به من گفتی هر.زه(با بغض)
کوک:آره حالا هم قراره اون روی عصبانی منو ببینی که از امروز به بعد باهات اینجوری رفتار میشه
(شروع به کت.ک زدت ا.ت میکنه و ا.ت تموم بدنش کبود و زخم میشه بعد کوک از خونه میره بیرون ا.ت با درد میره رو تخت با گریه خوابش میبره)
کوک ویو:امروز تو شرکت چند تا از کارمند ها اعصابمو خورد کردن به خاطر همین سر یه موضوع خیلی مسخره که هیچوقت با ا.ت دعوا نمی کردم دعوام شد و کت.کش زدم بعد از خونه اومدم بیرون. ای کوک احمق دختره که کاریت نداشت چرا اینجوری کردی بزار برم از دلش در بیارم ولی اول برم چند تا چیز خوشگل براش بگیرم رفتم خونه دیدم برقا خاموشه رفتم تو اتاق دیدم ا.ت خوابیده دلم نیومد این وقت شب بیدارش کنم پس رفتم کنارش خوابیدم تا فردا صبح از دلش در بیارم
ا.ت ویو:بدنم خیلی درد می کرد خواستم به پهلو بچرخم که بدنم تیر کشید و جیغ کوتاهی زدم دیدم کوک بیدار شد و گفت
کوک:ات خوبی؟(با ترس)
ات :چرا اومدی؟(سرد)
کوک:نباید بیام خونه ی خودم راستی چرا جیغ کشیدی؟
ات:دست گل جنابعالی
کوک:ات من واقعا متاسفم نمی خواستم اینجوری بشه
ات:حالا اتفاقیه که افتاده تو هم نمی تونی کاریش کنی بگیر بخواب حتما خوابت از من مهمتره(سرد)
کوک میره تو آشپزخونه و پماد و مسکن و آب رو تو سینی میزاره و میره پیش ات
کوک:کجات درد میکنه؟
ات:مگه برات مهمه؟
کوک:گفتم کجات درد می کنه؟(جدی)
ات:همه جام درد میکنه اما از همه بیشتر دستام درد می کنه
(کوک شروع میکنه به پماد زدن به دستای ات وقتی وقتی کارش تموم میشه پیشونی ات رو می بوسه و میگه)
کوک:ببخشید بانی کوچولوی نازم اعصابم بخاطر کارمندا خورد شده بود بخاطر همین دعوا کردیم واقعا متاسفم خیلی عصبی بودم قول می دم دیگه همچین اتفاقی نیوفته
ات:خیله خب بخشیدمت حالا بگیر بخواب(سرد)
کوک:نه هنوز نبخشیدی یه لحظه وایستا الان بر می گردم
(کوک میره تو آشپزخونه و گل های رز قرمزی که همراه با شکلات و یه گردنبند طلا طرح قلب روش بود رو آورد تو اتاق و به ات داد.
ات:اینا برا منه؟(با تعجب)
کوک:بله
ات:من که گفتم بخشیدمت نیازی به این چیز میزا نیست
۱۲.۸k
۰۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.