غزل تلخ من از شدت تنهایی نیست

غزل تلخ من از شدت تنهایی نیست
یا تب شعر من از وحشت رسوایی نیست

نگرانم که تو در جمع چنان پیدایی
که در آن جمع یقین جز تو تماشایی نیست

نگرانم فقط از شوری چشمان همه
خلقتی جز تو چنین صاحب زیبایی نیست

نگرانم چه کنم درد مرا می فهمی؟
یا که اشعار مرا نزد تو معنایی نیست

نگرانم چو خودت دردی و هم درمانی
پس یقین جز خود تو هیچ مداوایی نیست

نگرانم که در آغوش بگیری غیر و
و دگر هیچ امیدی به تسلایی نیست

نگرانم چه کنم دست خودم نیست بفهم
گرچه میلت به من و عاشق و شیدایی نیست
دیدگاه ها (۴)

مولوی - دیوان شمس ای یوسف خوش نام ما خوش می روی بر بام ماای...

‌ ‌ ‌سلام به صبحسلام به زندگی که برای بودنش زنده ایم...سلام...

بمان با من که من بی تو شبیه برگ پاییزمتو باشی سبز خواهم ماند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط