ارباب و برده

رییس خدمتکار: ات و لیا انتقال شدید به عمارت ..... که عمارت کوکه

ات : چشم
لیا : چشم

و حرکت کردن 1 ساعت تو راه بودن که رسیدن و رفتن تو عمارت
اجوما : او پس انتقالی ها شمایید ( مهربون)

ات : بله من ات هستم و ایشون هم لیا
لیا : من دوست صمیمی ات هستم لیا
اجوما : خوش آمدید عزیزان
ات و لیا : ممنونم

اجوما : خب برید لباس به پوشید و برید اتاق ارباب
ات : چشم
لیا :چشم
ات ویو
دامن من خیلی کوتاه بود بدن سفیدم معلوم بود عکس می‌زارم رفتم در اتاق و در زدم ( تق تق )
کوک : بیا تو
ات : سلام ارباب ( تعظیم
لیا هم مثل ات

کوک : خب بیاید بشینید نشستن
کوک ویو
این دختره ات خیلی خوشگله اوفف چه بدنی داره و اون لباش بلاخره مال من میشه و از الآنم مال منه

ات : خب ما میتونیم بریم
کوک : لیا برو تو بمون
لیا : چشم ارباب

لیا رفت کوک بلند شد ات هم همینطور
کوک هی سمت ات می‌رفت ات هم عقب
عقب که خورد به دیوار و کوک لباش رو رو لبای ات گذاشت

......
ببخشید اگه چرت شد 😁
دیدگاه ها (۱۲)

فیک جدید رسید

فیک جدید

ارباب و برده

رفقا ی عزیز برای نوشتن فیک جدید

پارت ۱۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۱۰ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط